به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


بالاخره امروز موفق شدم ببینمش . از صبح دچار دندون درد شدیدی هست که هیچی غذا نمیخوره . باباش میگه حیف پول که برای دندون شیری بدم که قراره بیافته ... بچه شده پوست و استخون . بخاطر اینکه غذا نمیتونه بخوره . دندوناش پوسیدگی ناجور گرفته . اون و زنش که ادعاشون میشه چطور دلشون میاد سرسفره بشینن سیر و پر بخورن بعد طفل معصوم بخاطر درد دندونش اشک بریزه و هیچی نخوره . اونا حیفشون بیاد برای دندون شیری پول بدن . چطوری حالیش کنم .

بعد اس ام اس هاش منو میکشه که میگه زن من بخاطر خدا مواظب بچم هست و خدا ترسه ... روحیه بچه غمگین و افسرده است . یه جورایی تو خودشه . کاش می مردم و اینهمه غم رو تو صورت معصومش نمیدیدم .اگه بهش بگم فکر میکنه که میخوام بهانه جوئی کنم و ایراد بگیرم . کاش یک کم عقل ومنطق داشت تامی تونستم باهاش راجع به بچه حرف بزنیم بدون دخالت دادن اون زنش و اینکه میخواد هر جور شده اثبات کنه که زنم یه فرشته است .قبل از جدایی میگفت وقتی طلاق گرفتیم هر چند وقت باهم بریم بیرون گردش با بچه تا  خوشحال بشه . دوست باشیم باهم ... بعد الان ...


راجع به لباسش هیچ جور رسیدگی نمیکنن . سرو وضع بچه مثل بچه های خیابونی شده. خدامیدونه عید و قبل از اون چقدر پول واسه لباس بچه دادم و تنش کردم . باز وقتی میفرستنش پیش من یک مشت لباس کهنه تنش میکنن که دلم به درد میاد .آتیش میگیرم . میسوزم . اگه ندار بود مهم نبود . یه بار که اعتراض کردم میگه اتفاقاْ هر دفعه که میفرستمش پیش تو با لباس نو میاد با لباس کهنه میفرستیش . میگه لباسهای بچه منو برای خودت میدزدی که تن بچه آیندت کنی .... خدا کی باورش میشه که من این حرفارو میشنوم ؟ کی باورش میشه تو روز روشن کاملاْ برعکس حرف میزنه ...من اگر مادر هم نباشم ٬ اصلاْ میتونم همچین کاری بکنم که لباس تن بچمو بدزدم؟ ... چقدر رذل وحقیری مرد. چقدر پست فطرت بودی و من نشناختمت . خدایا فرجی کن . خدایا کاری کن که این مرد متحول بشه و تصمیم بگیره بچم رو بده به من . خدایا کاری بکن که بچه نازنینم زیر دست زن بابا بزرگ نشه . خدایا از صمیم قلب ازت خواهش می کنم .



خدا یک کاری بکن . مگرنه تو از مادر مهربانتری به بنده هات ؟ به من بگو چرا ؟ چرا ؟


آخرین بار یک ماه پیش که دیدمش ٬ جلوی در مهد. چقد خوشحال بود که ظهر میرم دنبالش .اما اون اس ام اس داد که زنم از سفر برگشته نمیخواد بری دنبال بچه .



زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم همه ی عمر دمی بود و نمی دانستیم

حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم

تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم!



تاوقتی یک چیزی رو داریم غرق خواسته ها وآرزوهای دیگریم ...وقتی از دستش دادیم شروع میکنیم به زاری وندبه براش ... زندگی در لحظه ابدی اکنون یادمان می رود ...سعی میکنم از لحظه هایم استفاده کنم .... از امروزم ... بر گذشته ها خط بطلان وفراموشی میکشم ... گذشته ها رفته  و دیگه هرگز تکرار نخواهد شد... امروز من٬  فردا گذشته ای خواهد بود که از تلخی یادآوری اش فراری خواهم بود . پس نه گذشته ونه به آینده ... نه به از دست رفته ها ... نه به ظلم ها ... نه به بی عدالتی ها وبی انصافی ها ... نه به غم های پنهان و جانکاه... نه به دلتنگی های کشنده ... نه به اشک های گذشته ...



زین گونه‌ام... زین گونه ام ... که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش... یارا 
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
و این بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست...

.........................


دیروز هم نذاشت ببینمش . نمیدونم چرا درو باز نکرد؟ مامور کلانتری صورتجلسه کرد و قراره ببرم دادگاه برای دستور مجدد قاضی تا هفته بعد. کاش کسی به من میگفت چرا ؟