به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

44

وسط خیابون زد رو ترمز و داد و بیداد که پیاده شو بروگمشو ...

.

.

.


از اول صبح حس خوبی نداشتم . اس داد وقت داری بیا بریم حرفامونو بزنیم گفتم نه نمیام . ساعت یازده ونیم اس پشت اس که من دم ادارتم تو رو بجان من بجان خودت بجان بچه بیا .... هررررر چی گفتم نمیام  نوشت التماست می کنم بیا . منم رفتم .بگذریم که همه اس هاش دروغ بود و منو یه ده دقیقه جلوی در معطل کرد تا رسید ... چقدر زبون باز و دروغ گوئه برای رسیدن به مقاصدش .... وقتی رسید من سر همین قضیه باهاش بنای اعتراض گذاشتم نه که فحشی بدم یا حرفی بزنم ...اونم در جوابم می گفت : یک روز شد خوش اخلاق باشی .... یک روز شد مهربون باشی .نمیشه باتودوست بود. گفتم برای چی باتو دوست باشم ؟ مهربون باشم ؟ چرا وقتی رفتارت با من رفتار دشمنانه است تظاهر کنم که با هم خوبیم و مثل دوتا ادم عادی باهم رفتار کنیم ؟ آخه چطور ممکنه؟ 

 

 یه بیست دقیقه  تو ماشین حرف زدیم که به دعوا ختم شد ، میگه : من بچه رو هر دو هفته یه بار با اتوبوس یه آدم آشنا یه راننده مطمئن می فرستم ببینیش ... من دنبال این نیستم که از تو جداش کنم . من همیشه خوبی تورو جلوش میگم . قول میدم بهت تابستونا  یک ماه پیش توباشه و حتی بعضی آخر هفته ها می برمش روستای بابات که اونجا باشه . خودمم مجبور شدم برم بیرجند و وگرنه دوست ندارم بعد 19 سال از این شهر برم ... و برام سخته و 70 30 به نفع نفع زاهدان دلم ن می خواد برم . حتی دیشب داشتم فکر میکردم بعد ماه رمضان استعفا میدم دوباره برمیگردم زاهدان و... تو بفکر مدرسه بچه باش که  سطح مدارس بیرجند از زاهدان خیلی بالاتره و اجبار من بخاطر رفتن به بیرجند بخاطر اینه که مسائل اداریشو توضیح داد وخلاصش اینکه حداکثر دوسال دیگه بخاطر مسائلی و.. بهش میگن برو سر پست قبلی و حقوقش بسیار کم میشه و .... (اینجا رو داشته باشید که  نصف هدفش غیر از تحمیل به رفتن؛ هدف مالی داره ) ... بعدش گفت که حالا فردا معارفه ام بیرجنده الان دارم میرم که راه بیفتم اومدم تورو ببینم و برم ببین اوقات تلخی نکن و با من خوش اخلاق باش .(اخه چطور خوش اخلاق باشم وقتی رفتنش برای اون عروسیه و برای من عزا است )

 

این حرفای اون بود ... منم گفتم : من طاقت ندارم بچم رو تو اتوبوس حتی با راننده آشنا بفرستم .هزار بلا ممکنه سرش بیاد ... تصادف که غریبه و آشنا نمی شناسه ... یکی تر یاک تو کیف بچم بکنه ...یکی  بلایی سرش بیاره ...زبونم لال ... غیر ممکنه من بتونم همچین شرایطی رو تحمل کنم . تازه کل تابستون یکماه پپیش من باشه ؟؟؟؟ خیلی بی انصافی !

تنها شرایط مناسب اینه که هر دومون توی یک شهر باشیم ... که اونم به این راحتی نیست من اگر بیام اونجا حقوقم بسیار پایین میاد و شوهرمم بیکار میشه  یعنی عملاً در مضیقه قرار می گیرم ... اینجا بود که با طعنه بهم گفت : تو مادر نیستی اگر مادر بودی بخاطر مسائل مالی بچتو ازدست نمی دادی !

منم بهش گفتم : خودت هم که  بخاطر مسائل مالی و اینکه شرایط کاری برات تو بیرجند بهتره می خوای بری چی ؟ اینو که گفتم صداشو برد بالا و شروع کرد به فحش دادن که گور پدر تو و پدرومادرت ...هر چی تحملت می کنم آدم نمیشی . برو تو و این بچه ات هر غلطی می خواهی بکن . برو طبق قانون هر صبح پنج شنبه بیا دنبالش ... برو دادگاه شکایت کن .... می خوای با اتوبوس برات می فرستمش . می خوای هم بیا بیرجند وگرنه برو شکایت کن ... از تو و بچت چی دیدم ؟ جوونیمو به پات ریختم و فلان و فلان ... وقتی گفتم : ببین حرف حق رو می زنم که بخاطر مسئله مالی می خوای بری چه جوشی میاری ؟ برای من بده و برای تو خوب؟ پس مظلوم نمایی  نکن که مجبورم برم و از تهران به من تحمیل شده و اگر نرم اخراج میشم و .... خودت بخاطر دوسه سال بعدت که پستتو ازت بگیرن می خوای زودتر بری سر پست جدید تو بیرجند ولی من که تو بیرجند نه خودم جایی دارم و نه شوهرم کاری براش میمونه بنظرت مادر خوبی نیستم 


باز زد رو ترمز داد زد پیاده شو برو گمشو . با همون حالتی که زمانی که زن وشوهر بودیم سر من داد میزد و با تحکم و حقارت منو می زد و فحش میداد ... یهو هجوم سالها خاطره بد منو اونقدر پریشون کرد که شروع کردم گریه کردن و داد زدم من دیگه برده و اسیر تونیستم ... منو ببر دم ادارم پیاده کن .... اینقدر زور خودت رو سر من خالی نکن . الان اون زنته که میتونی سرش داد بکشی .گریمم قطع نمیشد . یه کم رفت ولی باز طاقت نیاورد زد روترمز و با نفرت و غیظ منونگاه کرد پیاده شدم و با آخرین زوری که در توانم بود درماشین پلاک قرمزشو بهم کوبیدم و پیاده برگشتم تا اداره .... تا رسیدم یک حالت گیج وویج داشتم ... بیشتر مظلومیت و گریه و اشک و آه و وای کاش بمیرم و خودکشی و فردا کی می رسه برم دادگاه شکایت کنم ....اما وقتی رسیدم اداره پر اززز خششم بودم و پر از نفرت و پر از فریاااااااددددددد

دیدنمون هم به نتیجه نرسید ... من؛  فقط من هستم که باید تصمیم بگیرم برم .... دیشب یه خواب خوبی دیده بودم که علی اومده بیرجند و کارش گرفته و من و خواهرم تو محل کارش هستیم خوشحال و خندون .... شاید یه نشونه باشه . اون مرد حاضر نیست بچه روبذاره و منم دوست ندارم حقیقتاً که بچه فقط  پیش من باشه ... و دوست ندارم بچم رو اونجوری هر دو هفته یه بار ببینم با اتوبوس بیاد. شده خودم برم و ببینمش تازمانی که انتقالیم درست بشه.

نظرات 12 + ارسال نظر

عزیزم چقدر سخته خیلی سخته حتی نمی تونم یک هزارمش رو درک کنم فقط براتون دعا می کنم انشالله به روزی از ارامش می نویسی

خیلی ممنون عزیزم .

F.Gh 29 خرداد 1394 ساعت 15:08

عزیزم
کاملن داری احساسی عمل می کنی و تصمیم می گیری... فوقش خودتون دو هفته یک بار برید ببینیدش. ولی اینکه برنامه زندگی خودتون و شوهرتون رو عوض کنین خیلی احساسی و غیرمنطقیه. من حتا فکر می کنم انقدر نقطه ضعف نشون دادین که شوهرسابق انقدر اذیتتون می کنه. شاید اگر احساس می کرد با ازدواج مجدد شما نگهداری بچه براتون سخته، بچه رو می داد به شما! مهم اینه که توی این شرایط منطقی ترین تصمیم رو بگیرین

راست میگی دوستم . فعلا تو شوکم و همش احساسی عمل میکنم .

ولی زمان درستش می کنه . ترمز تصمیمات احساسی من علی هست که نمی زاره پشیمون بشم .

هم وطن 27 خرداد 1394 ساعت 18:05

سلام. شرایط سختیه. اما اینو هم در نظر داشته باشین که اگه شما انتقالی بگیرین و برین شهر اون آقا همسرتان بیکار می شه و این بدترین اتفاق زندگی یک مرد هست (البته برا خانمها هم صادقه). در این حالت شما نا خواسته مسئول ناراحتی و افسردگی همسرتان هستید. همسرتان نشان داده اند که در تمامی مراحل زندگی یار و یاران هستن. پس چرا ایشان باید تاوان اشتباه شما یا این آقا رو بدن. در حق همسرتان ظلم نکنید. با این کارتان به طور ناخوداگاه بلعث می شوید که همسرتان نسبت به فرزندتان حساسیت پیدا کنن و او را مسئول نا رلحتی های خود بدانند. در این صورت چی می خواهید بکنین. اوضاع رو بدتر نکنین.شما می توانید ماهی یک بار یا دو ماه یکبار به دیدار فرزندتان بروید. الان با وجود نرم افزارها مختلف امکان ارتباط بیست و چهار ساعتی با فرزندتان را دارید. فعلا سعی کنید تا از امکانات موجود استفاده کنید. در عوض از همسرتان بخواهید که دنبال کار در شهر مورد نظر باشد تا شاید لطف خدا شامل حالتان شد و کار پیدا کردند. به احساسات مادرانه شما احترام قائل هستم و قصد من خدای نکرده ناراحت کردن شما نیست.

ممنون از اظهار نظر عاقلانه شما . به اینم باید فکر کنم.

پگاه 27 خرداد 1394 ساعت 16:57 http://programmeridea.blogfa.com/

سلام دوستی داشتم شبیه شما البته فک میکنم بعد از طلاق مسیر غلطی رو برای لایف استایلش انتخاب کرد ...آخرشم مهاجرت کرد بدون بچش فقط تعجب کردم چطور چون همیشه براش سخت بود ایم مهاجرت به خاطر بچش...
به نظرم اینسری خواستی وگیل بگیری یه آخوند وگیل بگیر ...فقط آخوندان که از پس آخوندا بر میان شده از تهران ....
در مورد چرهت نوشته بودی که معصومه منم همینطوریم بقول خارجیها کیوت که گاهی دوست ندارم و جس میکنم بده ولی شکر که حداقل زیبایی خدادا دارم شمام شکرگزار باش زندگی خیلی ....از اونیه که فکرشو بگنیم...امیدوارم این مرجله هم مثه باقی مرحله ها بگذره ...شاد باشی >)

به نکته خوبی اشاره کردی پگاه جان .وکیل آخوند !

ولی اینم هست که باور کن خیلی کثیفند و به راحتی ممکنه وکیل به دشمن و مزاحم تبدیل بشه .

احمد تبریزی! 26 خرداد 1394 ساعت 12:23

سلام
پس دیدارتون نتیجه خوبی به همراه نداشته و باز شوهر سابق ذات خودش رو نشون داده! مرحله بدیه؛ ان شاء الله تصمیم خوبی بگیرین و در نهایت برا آرامش شما ختم بشه. انتقالی گرفتن، شکایت کردن، این وضع رو تحمل کردن و... همش گزینه ای که باید با علی آقا درموردش مفصل مشورت کنین.
خدا پشت پناه شما باشه ترمه جانم عزیز

ممنون احمد

مگهان 26 خرداد 1394 ساعت 08:56 http://meghan.blogsky.com

از ته دل دعا می کنم بهترین تصمیم رو بگیرید

درست نیست بچه تنها تو اتوبوس باشه... مگه اینکه کسی رو پیدا کنید خیلی مطمین باشه راننده ش و خودش هوای بچه رو داشته باشه

و اینکه شاید خیر زندگی شما تو اینه که اون آقا بره... کم کم زندگی برات خوب میشه بانو ... می تونی بری و پسر رو ببینی هرچند وقت یک بار تماس تلفنی هم که مدام میشه داشته باشی ...

متفرم از مردی که به خانومی! اصلا هر خانومی نه همسرش ... بگه از ماشین پیاده شو ...چقدر وحشتناکه ...

ممنون مگهان عزیزم . آخه راننده آشنا هم باشه اتوبوس و جاده و 6 ساعت راه خطرناکه دلم راضی نمیشه .
حالا دیگه می خوام ببینم چی میشه بذار بره . منم می بینم اگر خیلی سخت گذشت بهم . انتقالی می گیرم ومیرم .

راستی ما تا حالا اجازه تلفنی حرف زدن نداشتیم دوستم ... از این به بعدم معلوم نیست اجازه بده با بچم تلفنی حرف بزنم یا نه ؟

رویا 26 خرداد 1394 ساعت 07:40

ترمه عزیز مدتیه که وبت را میخونم دوسش دارم هر چند جاهاییش پر از درده و آدم را به هم میریزه اما یه جاهایی هم مثل خاطرات روستا و بچگیت عالی بود.نحوه ازدواج اولت رت متوجه نشدم و نمیدونم چرا شخصیتی مثل شما وقتی شرایط شوهرش را اونجوری دید بچه دار شدببخشید جسارته اما تو الان خیلی داری اذیت میشی ببین تو یه ازدواج مجدد خوب کردی ولی هنوز حواشی زندگی قبلی و بچه ات روت تاثیر زیادی گذاشته و اجازه نمیده از وضعیت فعلیت لذت ببری.ببین شخصیت اون آدم درست نمیشه اون هم داره میره و روی حرفش هم هست بچه را میبره پس تو داری تقلای بیخودی میکنی فعلا اجازه بده با این شرایط بچه را ببره توکل به خدا شاید رفتنش واسه خودت و بچه ات مصلحتی داره حتما خیری در این موضوع هست اینقدر هم خودت را اذیت نکن گاهی هم به این فکر کن که شاید پسرت بعدها قدر زحماتت را ندونه البته ببخشید من جسارت کردم اما گاهی نوشته هات اذیتم میکنه و شدیدا نارحت میشم .فعلا خودت را به دست جریان زندگی بسپار و پسرت را هم به خدا.

ازدواج اولم در سن 20 سالگی و با اصرار پدر ومادر و خواهرام و بدون هیچ عشقی بود و فقط بخاطر اینکه طرف اخوند بود منو باوجود سه تا خواهر دم بخت مجبور کردن باهاش ازدواج کنم بعدشم اونقدر روی من سلطه داشت و من اونقدر ضعیف و ترسو و کتک خور بودم که مگه می تونستم بگم بچه نمی خوام یا برای ما زوده .... یا کلا هیچ ااظهار نظری تو زندگی از سوی من پذیرفته نبود . زندگی مرد سالاری و تمام .

Maryam 26 خرداد 1394 ساعت 07:37

har moghe az daste ranande asabani hasty daro baz bazar va piade sho k majboor she piade she va daro bebandeh. asaresh az daro kooboondan bishtare

واقعنا .راس میگی . باشه دفعه بعد

solmaz 26 خرداد 1394 ساعت 06:06

چرا نمی خواین بچه فقط پیش شما باشه؟

چون دلش برای بابا و آبجیش تنگ میشه و من احساس عذاب وجدان وجدان بهم دست میده . نمی خوام هیچ وقت اجباری در با من موندن حس کنه .

Goli 26 خرداد 1394 ساعت 00:02

چقدر ظالمه و چقدر بدبخت و حقیر.

پسر تنها 25 خرداد 1394 ساعت 18:59 http://manha.blogsky.com/

من فرزند طلاق هستم.

هشت سال پیش پدرم خانه رو ول کرد و رفت.

و هشت ساله ندیدمش اون آدم بی تعهد رو.

سعی کنین غصه کمتر بخورین... فقط همینو میتونم بگم.

ممنون از همراهیت پسرتنها

آنا 25 خرداد 1394 ساعت 14:30 http://aamiin.blogsky.com/

قبول دارم دوری از بچه خیلی سخته. خیلی زیاد ... اما اگر چهار روز بعدش خواست بره یک شهر دیگه چی؟ باز می خواید انتقالی بگیرید دنبالش برید؟ این طوری زندگی جدیدتون هم خراب می شه.

نه عزیزم بیرجند شهر آبا اجدادیشه ولش نمی کنه بره جای دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.