به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


امشب بعد از گذشت دقیقاً دوماه و چندروز از ندیدن حتی یک لحظه ای پسر نازنینم ، به من اس ام اس داده بود که بیا دنبالش تا فردا صبح پیش تو باشه . آخه مدت چندروز مسافرت بود . امااز صبح که میدونم اومده هر چی اس ام اس میدم و زنگ میزنم گوشیشو جواب نمیده و به آه وناله های من بی توجهی میکنه .

  عزیز مامان ... میخواهم این چیزها رو بنویسم تا تو بدانی چرا تورا از من دور کردند ... بخاطر اینکه به تو نگویند که مادرت بی عاطفه بود و رفت دنبال خوشی اش. بخاطر اینکه بدانی روزها وشب هایم چطور گذشت... بدانی در اوج تنهایی و شکست و اقیانوسی از بی کسی و بی عدالتی که بر سرم هوار شده است به این فکر میکنم که توبا اون صدای نازک و معصومت به اون زن عوضی میگی مامان ...

صدای نازنینت توی گوشم طنین میاندازه که میگفتی مامان جونی .کجایی عشقم .هستی ام .کجایی عمرم عزیزم ... بهترینم ... چطور چطور چطور میتونه اینقدر سنگدل باشه به جرم سادگی من به جرم اعتمادم بخودش چنین ظلمی درحقم بکنه . خدایاتو شاهدی آیا ؟ این ظلمها زیر آسمون تو میشه ... چرا هیچکاری نمیکنی؟

دلم میخواهد بچمو توی لباس مدرسه ببینم .درحال درس خوندن ...بزرگ شدن ... خدایا مگر من مادر بدی بودم ؟ خودش همیشه اعتراف میکرد تو برای بچه ات مادر خوبی هستی؟ خدایا چرا بخاطر اینکه من از پدرش جداشدم باید از دلبندم هم جدابشوم ...خدایا کجا نشسته ای ؟ چرا جوابم رو نمیدی

یعنی من مادر نیستم یکروز بعد از کلی حدس وگمان چندین تا مدرسه و مهد اطراف خونه  جدیدش رو گشتم در به در دنبال تو ... پسرگلم اما پیدات نکردم . به مدیر مدرسه التماس کردم .ضجه زدم اما اعتنای نکرد وگفت اگر هم تواین مدرسه باشه نمیذارم ببینیش چون برام مسولیت داره .خدایا ازش نمیگذرم .

 من چه گناهی کردم که باید اینطور تقاص پس بدم .خدایا مگر نمیگن تو عادلی ... توشاهدی ... ببین این بنده ات رو ... چه برسرش میارن ... اونم کسیکه ادعای بندگی تورو داره خداااا. تاکی صبرکنم ....


فکر میکنم ... فکر میکنم... فکرمیکنم... چطور تونست ؟ باوجودی که مطمئن بود من برگشتنی هستم ... نرفته ام برای همیشه ... چطور باخودش کنار اومد ؟ میدونست زود پشیمون میشم ... اما درعرض چند روز راه برگشت رو بست و به چشم برهم زدنی طومار زندگی رو در هم پیچید و زیر همه قول وقرارهاش زد و منکر همه جور وعده و حمایتی شد ...  پاره تنم رو از من جدا کرد و به راه خودش رفت .