به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


امروز رفتم مدرسه دنبال پسرم . الان با منه و خوب وخوشحالیم . اول از همه منو با یه خبر بقول خودش داغغافلگیر کرد که ؛ مامان دندونم لق شده .... الهی قربونش بشم دندون نیش کوچولوش لق شده بود و تکون می خورد . در حال افتادن .اولین دندون شیری اش ... فکر میکنم اولینی که جوونه زد توی فک پایینش . الان اولین افتادنی شده . یادش بخیر وقتی دندون در آورد ...

بعدشم که رفته بودیم بازار برای تعمیر یه انگشتر نقره ... بچم اونقدر توی طلافروشی ها هیجان زده شده بود میگفت مامان من بزرگ بشم اینو برات میخرم . اونو میخرم . از این خوشت میاد؟ این مال مامانم باشه ... و من کلی ذوقمرگ میشدم ... وسط آدما میرفتیم و میگفتیم و میخندیدم . خیلی خوش گذشت بعدالظهر خوبی بود . سه تا کتاب هم خریدم . از کاترین پاندر ... از شدت ذوق زدگی اومدم زود اینجا بنویسم که یادم نره .روز عالی ای داشتم




همه میان می نویسن که چقدر لذتبخشه نوشیدن یک چای یا قهوه پشت پنجره ای که اونورش برف و بارونه و هوا سرد و سوزناک اما من توی این شب خاک آلود دلم میخواد بنویسم که چقدر لذتبخشه مزه مزه کردن یک چای داغ کنار پنجره ای که اونورش های و هوی وحشیانه و هراسناک باد و طوفان گرد و خاک جولون میده  و قدرتش پنجره ها و نرده ها رو بهم میزنه و صدای ترق و تروق درب کهنه و زهوار در رفته مجتمع موسیقی سکوتت شده ... که لذتبخشه ...

باد و طوفان خاک با سرمای خشک  و قابل توجهی داره توی خیابون های شهر زوزه می کشه و کف آسفالت رو  حریصانه جارو می زنه اما من ... اینجا ، نشستم و آرامم . آرام آرام .

احساس خوشبختی و سبکی میکنم و از لحظه های ناب زندگیم لذت میبرم هنوزسختی ها و رنج ها و محرومیت ها و دلتنگی ها و هجران عشق های دور و دردناک هست ...

اما زندگی همین هاست . مگرنه ؟ مگر کسی هست که غم نداشته باشه ؟ مهم اینه که من توی این هوای خاکی و وحشی و ترسناک بیرون یه جای امن دارم به اسم خونه ... خونه خودم که توش آرومم و به آرامش رسیده ام .

همه اینها رو از خدا دارم ، خدا بود که قلب پریشونم رو آروم کرد. تحمل دوری بچمو بهم یاد داد . تحمل ظلم آدما رو برام آسون کرد . خدابود که بهم گفت دردمو به خودش بسپرم . خدا توی هوای خونه ام جاریه و این آرومم میکنه . خدایا متشکرم بخاطر همه چیز . بخاطر اینکه همیشه نشونم میدی که هستی ...

بخاطر اینکه من زیر این آسمون بلند و بی انتها و روی این زمین وسیع و بیکران یه موجود کوچک و ترسان و شکست خورده بودم . تنها و بی پناه و زخم خورده ...  اما تو مواظبم بودی و دستام رو تو دستای گرمت نگه داشتی .

خدایا متشکرم !


دارم فیلم های قبلنی متعلق به سه چهار سال پیشم رو که با گوشی های مختلفم گرفته بودم رو نگاه میکنم . توی خونه زندگی قبلی ٬خونه خواهرام ، یا خونه بابا توی روستا.

بیشتر از چهره و کارا و حرفای بچه های خواهرام . فیلم میگرفتم . ( چه کنم که تو خانواده فقط منم که عادت به ثبت لحظه ها دارم ، همه خواهرها از من عکس و فیلم بچشون رو میخواهند ).......... امادریغ از نازنین خودم .

 

بعضی جاها اون گوشه ها پسرک خودم میاد از جلوی فیلم رد میشه ، حریصانه و چهارچشمی نگاش میکنم و یا صداش که از دور میاد میخنده یا داره شعرمیخونه . بمیرم برات مامانی

 

اما من بی خیال نه از بچم فیلم گرفتم ونه دوربین رو روش زوم کردم . از دست خودم لجم میگیره .... لعنت به من . اونقد دوربین رو روی تف تف کردن نوزاد خواهرم زوم کرده ام که حالم از دست خودم بهم میخوره .

 

آخه احمق اگه بجای قیافه بی احساس نی نی خواهرت از بچه خوشکل خودت که اونور تره فیلم گرفته بودی الان چه فیلم های ناب و چه آرشیو باارزشی از بچگی بچت داشتی که میتونستی ببینیش و لذت ببری ...

 

دستم بشکنه با اون فیلم گرفتنم . با عصبانیت فیلمو قطع میکنم و تصمیم میگیرم هیچوقت به خواهرام نگم که از بچشون چه فیلم های خوبی دارم. اصلاً از قیافه بچه های خواهرام متنفر میشم . میخوام تو فیلمم هیچ بچه ای نباشه وقی بچه من نیست .

 

اونروزا فکر میکردم که یه روز بیاد برای یک لحظه دیدن فیلم چند ثانیه ای از بچم اینهمه آرشیو فیلم خانوادگی رو زیر و رو کنم و بعدش از نبود پسرکم توش حرصم بگیره و به خودم فحش و لعنت بفرستم ؟ دنیا بازیهای عجیبی داره ها.

 

برای همین الانا هر وقت بچه میاد پیشم اونقدر ازش فیلم میگیرم که بقیه وقتی نگاه میکنن میگن بابا یه کم از اطراف هم میگرفتی ! افراط وتفریط ! دست خودم نیست

 

یه جا داره شعر میخونه راجع به زلزله و همزمان کله کوچولوشو تکون تکون میده و میلرزونه . انقدر خوردنی و بامزه بود که میخواستم از تو فیلم درش بیارم قورتش بدم .

 

ولی حیف که بلافاصله بعد از شعر خوندنش این مادر بیفکر سریعاً‌ دوربین رو میبره رو صورت ماست و بی تفاوت بچه خواهرکه داره غااغااااااااان و غوووووووووون میکنه.

 

یه جا داره نقاشیشو رنگ آمیزی میکنه و انگار سرما خورده، سرفه های خشک میکنه .... موهاش بلند شده و ریخته تو چشماش الهی فداش بشم... ( یادتونه گفتم مردک نمیبردش آرایشگاه و به چه التماس و بدبختی راضیش میکردم، ظاهراً‌یکی از همون وقتا بوده )

 

آخ چیزی که هزار بارم گفتم و چقد داره منو میسوزونه ، لباسهاش رو تو ی فیلم های مختلف میبینم وهرکدوم یادم میافته که بچم چقد لباس داشت ... لباسهای مهمونی و حتی لباسهای خونه ایش همه مرتب و نو و تمیز و بدون اشکال ( بین خواهرام و خانواده شوهر تمیزی و لباسهای مرتب پسرم معروف بود و البته مایه حسودی ) ...

 

اما الان ، کی باروش میشه که همه اون لباسها انگارآب شده رفته تو زمین وهیچوقت تنش نیست و نمیپوشونه بهش ( درصورتی که سایز بچه نه تنها تغییر نکرده ، بلکه آب رفته) ........ انگار گم وگور شده اونهمه لباسهای مستونی و تابستونی شیک و گرونقیمت بچم ...

 

برعکس زنه رفته همه لباسهای بایگانی شده که براش کوتاه و تنگ شده و گذاشته بودمش توی کارتن و بسته بندی کرده بودم یادگاری بمونه برای آیندش رو درآورده و هر بار ( توی این یکسال و نیمه ) یکی تنش میکنه می فرسته پیش من بلااستثنا .

خدایا به کی بگم این حرفا رو ... باید مادر باشی تا بفهمی چقدر سر ووضع بچه مهمه . کسی باور میکنه زنی باشه با اینهمه دنائت ؟ لعنت به من اگه دوباره برم سراغ این فیلم های خانوادگی !

 

***

هفته پیش بعد از کلی شک و تردید و دل دل کردن بالاخره دلو زدم به دریا و بهش اس ام اس زدم که بچه از کتک زدن و فحش و بی حرمتی های زنت شکایت داره و هربار یه چیزی میگه ...به چه حقی دست روی بچم بلند میکنه ؟ به چه حقی به بچم فحش میده و اعتماد بنفس بچه رو میاره پایین ؟ راجع به آینده شخصیت بچه مدیونی ...

 

ومنتظر شدم تا در جوابم مثل اون اوایل بگه ؛ زنم کلفتی بچمو باید بکنه .... غلط کرده .. یا لااقل ، صادق دروغ گفته که زدتش یا فحش داده ... اما در کمال ناباوری جواب داد ؛

 

بله خانم عمرو عاص ! نامادری دلسوز ! ( به من ) اگر کارهایی که محمد صادق میکنه (کی ؟ محمد صادق مظلوم و مودب و سربزیر من ؟ ) با تو میکرد زیر مشت ولگد سیاهش میکردی !

دنیا رو سرم خراب شد انگار . اینم از پدر ...! نه تنها انکار نکرد بلکه تایید هم کرد ....

وای بر بچم . وای بردل من .