به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

48

از اول ماه رمضان که صادق رو گذاشته پیش من . دوبار فرستادمش که رفع دلتنگی کنه آخه هنوز زن و بچش همینجان و در واقع اسباب کشی رو موکول کردن به بعد ماه رمضان . الانم بچه اونجاست قراره امروز برم دنبالش که به کلاس زبان و نقاشیش برسه . 

شب قدربرام  پیام فرستاد که حلالم کن و منو ببخش . گفتم قبلنم بهت گفتم که کینه و نفرتی نمونده فقط حرصم نده سر بچم . بعد نوشت یادت میاد این شبای قدر میرفتم مسجد بعد دم سحر با غذای سحریه مسجد بدست می اومدم خونه... نوشتم آره یادمه ولی جوری گذشته که انگار هیچوقت نبوده .  


یادت میاد بعضی شبا تا سه صبح ویر حرف زدنمون می گرفت هی حرف می زدیم هی حرف می زدیم در نهایت مسالمت و بدون دعوا ؟.... گفت راس میگی یادمه ... بعد چیزایی نوشت که اشکام مث سیل می اومد از عمر تباه شده ... از زندگی بی حاصل که دود شد رفت هوا و از بچه ی معصومم که داره بیگناه تاوان میده ... چی بگم ... شاید بنظر شما عجیب باشه ... شاید ما غیر معمولی هستیم . اما وقتی یک زندگی 9 ساله تموم میشه در واقع یک دهه از عمر آدمه که رفته با همه خاطره هاش خوب و بد. این به معنی پشیمونی نیست.. به معنی حس تلخ شکست و جبران ناپذیر بودن عمرو جوونیه . اینکه زندگی دوم هرچی هم عالی و بی عیب و نقص باشه، بقول اون " ساختن خونه روی آبه " . 



هفته پیش به خواهش خودش رفتم مدرسه صادق که پروندشو بگیرم چون خودش وقت نداشت بره و چون مدرسه نزدیک اداره ماست و میشه پیاده رفت منم رفتم اونجا... مدیرش وقتی اسم بچه روشنید گفت مثل اینکه شما متارکه کردید ؟ نمیتونم پرونده رو به شما بدم ! گفتم چرا ؟ گفت چون بچه مال پدره ! خودشون باید بیان بگیرن !


همون حرف مزخرفی که قاضی، توی اون دادگاه غیر انسانی سه سال پیش بهم زد... دراوج نفرت به قیافه مومن نمای مدیر مزخرفش زل زدم و  حرف زدم حرف زدم و حرف زدم .خودمم نمی فهمیدم چی میگم... همه مسئولین مدرسه جمع شده بودن و حرفای منو گوش میدادن . بهش گفتم  من به خواهش خود پدرش اومدم برای گرفتن پرونده. شما تربیت کننده نسل آینده اجتماع هستید. ما با هم بخاطر بچه مسالمت داریم و شما باید دعا کنید پدرها و مادرهای بیشتری بعد جدایی بخاطر بچشون باهم خوب باشن .


اونم کلی چرت و پرت و قانون و حدیث و روایت برام ردیف کرد .... اوووووف از این باصطلاح فرهنگی های داغتر از آش. در نهایت اس ام اس محترمانه و خواهش آلود آخونده رو نشونش دادم که ببین این همون حاج آقاتونه که از من خواسته بیام . چشماش چهارتاشده بود که اولین باره می بینم دو نفر طلاق گرفتن اینجور محترمانه باهم حرف بزنن . جلوشون زنگ زدم به حاج آقاشون و گفتم به من پرونده رو نمیدن اونم گفت ولش کن برو اداره . 


اما تا نیم ساعت بعدش کلنجار رفتم تا بالاخره پرونده رو به من دادن . در واقع می خواستم ول کنم برگردم اداره ولی اونقدر موضوع براشون جالب شده بود که نذاشتن . فقط  آخرش فرار کردم از دست اون احمقها . بعد که زنگ زدم به آ خونده گفتم پرونده رو گرفتم گفت به من زنگ زدن نیم ساعت پیش که بدیم بهش یا نه ؟ نگو که با وجود همه سخنرانی های من باز هم اون معاون ریشو رفته تو اون دفتر و به خود آخو نده زنگ زده و اجازه گرفته .... حالم بد شد گفتم گور پدر تو و اون مدرسه و مسئولاش و قانوناش. نمی رفتم لااقل اعصابم خورد نمیشد. ولی تشکر کرد ازم و در کمال تعجب دیدم با من درمورد مسئولای مدرسه هم عقیده است .


نظرات 4 + ارسال نظر
حوا 24 تیر 1394 ساعت 00:57

ترمه عزیز سلام
قسمتی از آرشیوتونو خوندم.
لطفا خودتونو یه قربانی ندونین به عنوان یه زن. به جاش سعی کنید فلسفه بعضی از قوانین رو درک کنید. همسر سابق شما متأسفانه خیلی بی شخصیت هست تا اونجا که من از مطالب شما متوجه شدم. پس ایشون در حدی نیست که شما رو تحقیر کنه و در حدی نیست که نماینده قشری از جامعه ما باشه. من یه زنم و از زن بودنم لذت می برم. متوجه نمیشم چرا زنان ما هی دوست دارن ننه من غریبم بازی دربیارن به جای این که تو هر موقعیتی خلاقیت داشته باشن و آفریننده لحظات زیبا باشن. اصل زندگی برپایه اخلاقه و قانون مال بن بست هاس. زمانی که اخلاق کمرنگ میشه. و شکی نیست که قانون احساس نداره. راستی تو دام حرفای همسر سابق تون نیفتین چون ممکنه اون تو زندگی دومش خوشبخت نباشه ولی زندگی دوم شما شیرینه.

سلام حوا جان . ممنون ازمحبتت .
نظرات خوبی دادی بهش فکر میکنم .

هاله 21 تیر 1394 ساعت 18:40 http://my-angels.blogsky.com

سلام. من به تازگی با وبلاگ شما آشنا شدم و چند هفته ای هست که می خونمتون.
متاسفم که توی مملکتی زندگی می کنیم که همه غصه ها و دردسرهای بچه مال مادرشه اما افتخارش مال پدرش!

سلام خیلی خوش اومدی !

F.Gh 21 تیر 1394 ساعت 05:34

ترمه جان! ازت انتظار نداشتم که بگی زنده گی دوم خونه روی آبه! همه چیز بسته به دید شماست...

شما قطعن فقط یه قسمت کوچکی از زنده گیت رو می گی و من بر اساس همین تعاریف کوچک برداشتم اینه که خیلی به همسر سابقت اجازه میدی که با زنده گیت بازی کنه... وقتی عصبیه به شما منتقل می کنه، وقتی دلش تنگ میشه به شما منتقل می کنه و... نمی دونم باید چیکار کنی اما اینم ذرست بنظر نمیاد!

سلام ببخشید گاهی ادم افسرده میشه دیگه . لحظه ایه این حس .

تنها 20 تیر 1394 ساعت 12:21

ترمه جان خدا رو شکر. بوهای خوبی میاد به نظرم. شاید خودش هم از این وضعیت خسته شده. شاید خانومش که حالا خودش مادر شده دیگه حوصله بچه ی شما رو نداره و داره تشویقش میکنه که بچه رو کم کم به شما بسپره. شاید خدا زده پس کله اش و فهمیده در حق صادق چه ظلمی داره میکنه . به هرحال امیدوارم هرچی که هست برای شما پر از خیر و خوبی باشه و همینطور برای صادق عزیز. من یه مادرم و خوندن نوشته های شما آتیش به جونم میزنه . برات از صمیم قلب آرزو و انرژی مثبت میفرستم.

فک نکنم بوی خوبی بیاد . چون من چند دفعه این رفتاراشو دیدم و هیچ اتفاقی نیفتاد .
ممنون عزیزم خیلی لطف داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.