به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

یادش بخیر باغ بزرگی داشتیم به اسم باغ بیکو .وجه تسمیه اش رو نمیدونم  عجیبه ... یک باغ سه طبقه که دردامنه کوههای روستا بود و به زحمت و همت پدر بزرگ و پدرم آباد شده بود .

زیباترین خاطرات عمرم رو زیر سایه درختان آن باغ سپری کردم .دیوارهای بلندی که دور تا دورش کشیده بود و راه رفت آمد بین طبقات باغ  کنده چوب  عریض و طویلی از سالیان دراز بود که تکیه داده به دیوارگوشه باغ، محل رفت و آمد همگی بود.

از درب چوبی وقشنگ باغ که وارد میشیدیم ، اول پا به درون یک راهروی کوچک شیب دار می گذاشتیم که به سمت پایین میرفت ... تاکهای انگور یاقوتی سرپوشیده اش کرده و روی سردر و دیوارهای باغ رو کاملاً پوشونده بود.

 اونجا ، توی طبقه اول چند تا درخت سنجد و شاه توت و اطرافش چندین تا چمن گل محمدی بود و درختچه های انجیر . من بچه همان باغ بودم . باورش و یادآوریش برام سراسر شعف و شوق است 

از طبقه اول جوی آب روانی که سرچشمه ازکاریز داشت عبور میکرد خروشان و عمیق!  همیشه ایام گل دهی روی آب پر بود از گلبرگ های گل صدبرگ  .

چه کیفی میداد نشستن روی علف های کنارجو و پا در آب گذاشتن و اینکه همونطور نشسته دستمون میرسید به سرشاخه ها ی زرد آلوی طبقه دوم باغ .  چه حیف که قدر نمی دونستم .

 چه درختهایی داشت باغمون که قدرنمیدونستیم .همیشه از جمع آوری زیاد توت وسنجد و زردآلو خسته بودیم . از چیدن نعناهای کاشته زیر درختها . از پوست کندن هلوها و خشک کردنشون تو آفتاب  فراری بودیم .خب کار بود و ماهم بچه بودیم .

 حیف که گذشت ...! طبقه دومش که وسیع ترین طبقه باغ بود با یک راهروی بدون پله شیب دار و پر از علف به بالا وصل بود ولی خب رفتن از روی کنده درخت قدیمی باحال تر بود  اونجا پربود از درختهای توت و شاه توت و زردآلو و آلو سیاه و گوجه سبز و انجیر و زرشک در حاشیه دیوار های باغ ... چه صحنه ای بود

یکی از کرتهای زیر درختها رو نعنا بود که عطرش تا کوچه باغهای دیگه هم می رسید . بقیه کرتها رو جو میکاشتیم بعنوان علف برای گوسفندان .چون جو زیر سایه بود و سبز میماند تا علوفه تازه ای باشد برای بزغاله ها و بره های کوچک ...

 تنه یکی از درختای زردآلو جوری از لبه دیوار طبقه دوم آویزون بود که کلا سایه انداخته بود به روی درختان انار طبقه آخر و همیشه  زردآلوهاشو از طبقه آخری جمع میکردیم یکی ازخواهرام میرفت روی شاخه های زرد آلو و دقیقا وسط زمین و هوا معلق میشد و هیچ نمیترسید . کلی زردآلو میچید و توی دامنش می آورد پایین .

 طبقه سوم پربود از درختای انار و زرشک که اطراف باغ بودن و درختای گردو وسطش که همگی پرسایه وقدیمی و بزرگ بودند . فصل برداشت همشان یک وقتی بود و چه محشری میشد . فصل زرشک چینی . انار چینی . انجیر چینی . فصل توت و زرد آلو باهم میرسید . فصل هلو و انار باهم  .

 پاتوق همیشگی ما باغ بود . البته باغهای دیگه ای هم  جاهای دیگه روستا داشتیم  ولی هیچکدام به زیبائی اون باغ نبودن . باغی بود مستور که چشم هیچ بیگانه ای داخلش رو نمیدید و امان از آن سالی که دیوا رهای باغ فرو ریخت و دیگر ما دخترها نبودیم و بابا هم توان بازسازی اش رو نداشت .  

 مزیت اون باغ وجود جوی قنات بود که ازش رد میشد . و اینکه چقدر عموها حسودیشان میشد که بابای من یک باغ خوب دارد ...بارها  قصد تصرفش رو داشتند به بهانه های واهی ...  

خشکسالی که رسید وقنات روستا که خشک شد ، زمانی که دیوار های باغ از بارون های زیاد و گذشت زمان فرو ریخت ، دوره شکوه و عظمت باغ هم به سر رسید  . حالا باغ بیکو دیوار ندارد جوی آبش علف ندارد ... سیمانی شده است . درختهای توت خشک شده اند و شاخه هایشان در تنور نانوایی سوخته است .

 اثری از انارها و انجیرها و شاه توت ها نیست . تنها درختان زمخت زرشک باقی اند که جان سختند و خاک خالی و بایر باغ و تنه خشک وتکیده درختان قدیمی ....حتی سروها ... که آنقدر مقاومند ...خشکیده اند ...