به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

4


سلام . امشب محمد صادقم از ظهر اومده پیش ما و همین الان در حال نوشتن مشق هایش در کنار منه . میگه ؛ نمی دونم مامان چرا من هر وقت از خودم یه سوالی می پرسم سریع جوابش به ذهنم می رسه ....( الهی قربون پسر باهوشم بشم .) میگه من میخوام ریاضی دان بشم .  

بگذریم . هفته پیش سه شنبه رفتم روستا و همون روز چنان سرما خوردم و افتادم که اصلا از خودم راضی نبودم بخاطر اینکه نتونستم اونجور که باید وشاید کمک کنم و برم سر زمین زعفرون . چون برداشت زعفران نیاز به سحر خیزی ویژه توی هوای سرد زیر صفر درجه داره .

 بالاخره با دو تا آمپول دگزا تونستم کمی جمع وجور بشم و با بی حال ترین وضعیت جسمی برم یه روز برای چیدن زرشک کمک کنم . که البته باهمون بیحالی بسیار خوش گذشت . همسرم هم که با وجودی که براش اینجور کارها جدید بود کلی کمک کرد و بار بزرگی از رو دوش مادر پدرم برداشت  . هوا سرد بود و باوجودی که خورشید تمام قد تو آسمون می درخشید من از سرما به خودم می لرزیدم . من توی طبیعت زنده میشم و جون میگیرم برای همین خوشحال بودم .

 محمد صادق رو نذاشت با من بیاد برای این که دو روز از مدرسش عقب می موند منم اصرار نکردم هرچند بدون محمد صادق رفتن به خونه بابا رو یک جور خالی بودن و نقص و کم وکاستی می دونم و کلا یک غم  زیر پوستی هست در من وقتی بدون بچه میرم اونجا . بخصوص حرفهای مادرم هرچند از سر دلسوزیه ولی در درون از شنیدنش می شکنم .


 مادرم طبق معمول  هنوز نفرینش میکنه که خدا لعنتش کنه که دخترم رو بدبخت کرد ... که  از ته دل ناراحت میشدم و بهش میگفتم نگو مادر اون منو با جدایی خوشبخت کرد . اگر هنوز تو اون زندگی بودم نمی فهمیدم معنی خوشبختی و معنی احترام و حرمت زن وشوهری رو  اگر هنوز با اون بودم الان روز خوش نداشتم که بیام برای شما کمک حال باشم وظیفم بود که برم و دست و پای پدر مادر اونو ببوسم و بی حرمتی هاشونو تحمل کنم و روزی 15 تا قرص اعصاب بخورم ..... ساکت میشه و منم نمی فهمم تو سرش چی میگذره ... 

اون چند روز کوچه های روستا رو داشتن سنگفرش میکردن برای همین نمیشد ماشین رو ببریم تا دم خونه بابام . ومجبور بودیم از سر جاده پیاده بریم و تو کوچه پس کوچه های ده  با مردم روبرو بشیم و اونا با تعجب و ناباوری شوهر من رو ببینن که آوازه دکتر بودنش پیچیده تو روستا ...  باورشون نمیشد که به این سرعت بتونن موفق به دیدن این سوژه دست نایافتنی بشن .


 بهرحال منم خوشحال شدم  که تونستن ببینن و باور کنن که  من واقعا ازدواج کردم.  بهرحال برای مادرم توی محیط روستا این چیزها آبرو حساب میشه و من کمی آروم گرفتم از اینکه  با چند بار دیدن من و شوهرم توی روستا , حرف و حدیث مردم و تمسخر و متلک هاشون برای اینکه مطلقه ای سرگردان در شهر غریب هستم  تموم شد و مادر پدرم مثل همیشه سرشونو بالا بگیرن و تبلیغات منفی فامیل های همسر سابق توی روستا مبنی بر اینکه طلاقش دادیم تا موهاش رنگ دندوناش بشه  به سنگ خورد . اشتباه نشه ازدواج به هر قیمتی بهیچ وجه !خدا میدونه که هزاران بار از هزار صافی و فیلتر ردش کردم تا خودم رو راضی کنم که مردی رو در کنارم ببینم و خداروشاکرم که  یکی از بنده های خوبش رو سر راه من قرار داد که خودش طعم درد رو چشیده و صبر رو در کوره ایمان به قامتش پوشونده) 


ببخشید این پست رو با عجله نوشتم با این حالت گزارشی . گفتم از سفر برگشتم و هنوز اعلام حضور نکردم  درست نیست . از لطف و تبریک های دوستای خوش قلبم بی نهایت ممنونم و از صمیم دل برای همتون سعادت و آرامش آرزو میکنم . 


3


امروز صبح برام اس ام اس بدون سلامی فرستاد که ؛ بیا دنبال بچه تا ببینم بچه چطور خواهد بود آنجا .... ( اینم از انشای خشک و رسمی اش ! ) 

شوکه شدم . یعنی میخواد بذاره که بچه بیاد با من زندگی کنه ؟! نزدیک بود از هیجان جیغ بزنم . براش نوشتم ؛ یعنی چی ؟ یعنی منظورت اینه که بچه برای همیشه پیش من باشه ؟ مسئولیتش با من ؟ ( داشتم تو ذهنم جملات پست جدید رو راجع به اومدن همیشگی بچه در عین ناباوری ردیف میکردم و تو ابرا در حال پرواز بودم . )


جواب نداد ... دوساعت بعد نوشت ؛ فردا بیا دنبالش یک هفته پیشت باشه . همین ! 

مدتی هم هست که همش بچه رو می فرسته اینجا ! متعجبم ! چه اتفاقی افتاده ؟ شاید زنش بچه تو راهی داره ؟ شایدم بخاطر اصرار های بیش از حد بچه برای اومدن خونه من !  همینش برام کافیه . همین که می دونه بچه اینجا رو دوست داره و ظاهراً فکرش در گیره اینه که بذاره یا نه ؟ فک کنم هنوز غرورش اجازه نمیده . اما مطمئنم به همین زودیاست . من مططططمئنم زود زود این اتفاق می افته . اصلا نشد نداره .


محمد صادقم به همسرم میگه بابایی ! اونم بسیار لوسش میکنه و تحویلش میگیره .جوری که وقتی بابایی نباشه میگه بدون بابایی که اصلا هیچی مزه نمیده ! بابایی کجاست ؟ بابایی کی میاد ؟ خداروشکر همسرم بسیار باحوصله و صبور و مهربانه نسبت به پسرم . البته مهم ترین و مهم ترین  نکته مورد توجه برام همین بود که حس پدرانه نسبت به بچم داشته باشه و الحمد لله می بینم که توجهش به بچم خیلی بیشتر از توجه و صبر و حوصله منه . 


راستی در مورد همسرم که براتون جالب شد مدت زیادی هست که می شناسمش و هدفم شناخت بیشتر بود و اینجوری نبود که یهویی پیش بیاد . می دونید که من زیاد جزئیات زندگی رو نمی نویسم چون قبلا از جزئیات نویسی زندگیم ضربه خوردم . اما اگر دوستی توی خصوصی سوالی داشت و دلش خواست بپرسه حتما جواب میدم .

دیروز و پریروز که عید غدیر بود برای اولین بار من میزبان عیددیدنی همکاران همسرم بودم چون منم رسماً جزو خانواده سادات شده ام .( بخاطر همسرم !) 


2

پسرکم  خوب و راضیه . اتفاقاً این هفته باباش رفته بود مسافرت و اونم چهار روز کامل با ما بود وحسابی خوش میگذروند. همونطور که حدس می زدم برای شرورع سال تحصیلی هیچی براش نخریده جز دوتا دفتر مشق و یک جامدادی کهنه که ظاهراً دست دوم بچه های برادارش بود ... مجبور شدم برم بازار وبراش کیف مدرسه و کفش و لباس و لوازم تحریر نو و قمقمه و از این جور چیزا بخرم که کلی خوشحال شد ... کتاباشو براش جلد کردم . پسرک کلاس دومی من . میگه مامان هیچکس مث من کتاباش قشنگ نبود. عاشق ریاضیه ! چقدر خوشحالم . چند روز پیش باباش اس ام اس داد که باز چی گفتی به بچه که همش میگه کی میرم خونه مامانم ؟ اونقدر از درک احساسات بچه عاجزه که انگار یک حرف از سر دلتنگی اش رو من بهش یاد دادم ! 

اونروز دیدم داره در حین بازی با موبایلم یه فحش زشت رو تکرار میکنه . خب وقتی میره به یه مدرسه سطح پایین با 39 نفر دانش آموز از قشر متوسط به پایین یه همچین شهری ، مشخصه که فحش هم یاد میگیره . بهش اس دادم که بچه همچین فحشی یاد گرفته از تومدرسه .میگه تو فکرت کوتاهه . اتفاقاً بهترین مدرسه میفرستمش . 


میگم بذار  بچه رو  بفرستیم یک مدرسه معتبر غیر انتفاعی که لااقل معلمش فرصت داشته باشه به بچه برسه . میگه لازم نکرده ... آقاتون برای بچه من پول خرج کنه .... چنان لج کرده با من که فکر میکنه تا حالا من برای بچم هزینه ای ندادم و الان که همسری دارم حتماً تحت وابستگی مالی هستم ... میگه حرومش بشه شوهرت که حقوق تو میرسه بهش ! همین اعتقاد و حرفش برای نشون دادن عمق شخصیتش کافیه .... یعنی میگه شوهرت تو رو برای پولت گرفته  و هم اینکه عمق حسرتش رو  بخاطر از دست دادن یک منبع درآمد نشون میده ...