زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم همه ی عمر دمی بود و نمی دانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم!
تاوقتی یک چیزی رو داریم غرق خواسته ها وآرزوهای دیگریم ...وقتی از دستش دادیم شروع میکنیم به زاری وندبه براش ... زندگی در لحظه ابدی اکنون یادمان می رود ...سعی میکنم از لحظه هایم استفاده کنم .... از امروزم ... بر گذشته ها خط بطلان وفراموشی میکشم ... گذشته ها رفته و دیگه هرگز تکرار نخواهد شد... امروز من٬ فردا گذشته ای خواهد بود که از تلخی یادآوری اش فراری خواهم بود . پس نه گذشته ونه به آینده ... نه به از دست رفته ها ... نه به ظلم ها ... نه به بی عدالتی ها وبی انصافی ها ... نه به غم های پنهان و جانکاه... نه به دلتنگی های کشنده ... نه به اشک های گذشته ...
زین گونهام... زین گونه ام ... که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش... یارا
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشتهی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
و این بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـالهی هر عندلیب نیست...
.........................