بعد از شیش ماه و اندی برگشتم ...شاید هم نموندم . صادق رو برده بیرجند و من یه چند باری تو این مدت دیدمش. همین دیشب با اتوبوس همراه خودش اوردتش سر صبح با زنگ آیفون بیدار شدیم که پسرکم اومد. توی اداره خیلی سرم شلوغه و گرفتارم . و فکرم که انتقالی بگیرم با همه این حرفهاسخته.