به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

36

وقتی صادق اومد ازش پرسیدم که چی شد اون روز با کی رفتی ؟ گفت من فکر کردم شما نمیایید دنبالم با همسایه رفتم ! البته من من کنان و با ترس و لرز .... انگار باباش باهاش سر این موضوع دعوا کرده بود ... خودممم دلم نمی خواست حتی ازش بپرسم و دوباره استرس اون روز یادم بیاد ... ولی علی گفت از بچه پرسیدی؟ و منم آروم و انگار اصلا موضوع مهمی نبوده ازش پرسیدم .... زیاد روش زوم نکردم و سوال پیچ نکردم بچه رو چون خودمم اعصاب یادآوریشو نداشتم .... 

چهارشنبه رفتم دنبالش و باباش اجازه داد با خودم ببرمش زابل ! می خواستیم آخر هفته ای بریم خونه خواهرم که زابل معلمه .... خیلی خیلی خوش گذشت . دختر خواهرم همسن صادقه و این دو تا باهم بسیار بسیار دوستن حیف که سالی یکی دوبار همدیگه رو بیشتر نمی بینن .... منم بعد از چهار پنج سال رفتم زابل ..... آخرین بار با اون آخو نده رفتم زابل خونه خواهرم ...و این بار حس غریبی داشت با یک فرد جدید اما علی اونقدر اجتماعی و محبوب و متواضع هست که من خیالم ازش راحته خداروشکر ... 

اما در کل بسیار خوش گذشت زابل رو دوست دارم چون خاطرات قشنگی برام رقم زده ... رفتیم چاه نیمه و کوه خواجه ... آثار باستانی شهرش هستن و واقعا دلم سوخت برای  فقر و خشکسالی و توسعه نیافتگی شهری که زمانی انبار غله ایران بوده ... وقتی زابل بودیم بابای صادق اس داد که بچه پیشت بمونه من دارم میرم بیرجند .... ماهم خوشحال شدیم و از اون روزه که صادق پیش ماست .... امروز دوشنبه است . الانم از مدرسه اومده و داره مشقاشو می نویسه ... مدرسش بعدالظهری بود . 

منم مرخصی گرفتم چند روزه و خونه ام . قراره انشالله در چند روز آینده اسباب کشی کنیم به خونه خودمون .... اونجا تا زمانی که اینترنتم راه بیفته ممکنه یکی دو هفته طول بکشه پس عذرم پذیرفته است انشالله ... فعلاً
نظرات 9 + ارسال نظر

دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند--

دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند---

دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما--

پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند-

هدیه به خانوم معصومه(س) و تعجیل در فرج آقا5 صلوات با وعجل ودعای فرج..

استیکر 13 بهمن 1393 ساعت 15:14

سلام.زیباترین استیکرها فقط با قیمت 25000 تومان.اگر می خواهید عید نوروز از دیگران متفاوت تر باشید به شما پیشنهاد میکنیم از استیکرهای ما خریداری کنید.متفاوت تر از همه جا.قابل توجه خانم های باسلیقه.با کمترین هزینه منزلتان را دگرگون کنید. لطفا از فروشگاه اینترنتی ما دیدن فرمایید.http://stiker.shoploger.com

طرفداریاس 11 بهمن 1393 ساعت 23:04

سلام: خوش بحالت که رفتی زابل رو از نزدیک دیدی، دلم یه ذره شده واسه طوفانهای شنش، واسه بی آبی و مظلومیت اش، واسه گرماهای طاقت فرسایش و سرماهای استخوان سوزش، واسه قبور بستگانم و....

فریا 11 بهمن 1393 ساعت 17:15

سلام ترمه جون.سه روزه وبت رو دارم میخونم واقعا بعضی پستات اشک ریختم .دوستم درکت میکنم که دوری از بچه چقدر سخته .عزیزم ایشالله زندگی روی خوشش رو برای همیشه بهت نشون بده و ارامشت بیشتر بشه

خیلی ممنون دوست گلم

همشو خوندم جز رمزیافقط یه چیزو نفهمیدم خیانت دوستت چی بود مرضیه دوستت بود؟

مرضیه اسم زن بابای پسرمه .... دوستم با شوهر سابقم دوست شدن و بعدم روابط داشتن .... اما باهاش ازدواج نکرد .... رفت با مرضیه که مادر خواهراش براش پیدا کرده بودن.

میترا 7 بهمن 1393 ساعت 14:00

دیشب تا 3 نصفه شب وبلاگت را می خوندم. واقعا از خاطرات کودکیت لذت بردم.حدس زدم از روستاهای اطراف بیرجند باشی. من دانشجوی فردوسی مشهدبودم و همسرم هم بیرجندی است.

سلام عزیزم . لطف کردی ... ممنون .
اره روستایی در سی کیلومتری بیرجند.

چ جالب !

سمن 7 بهمن 1393 ساعت 13:19

سلام عزیزم من تازه با وبلاگت آشنا شدم خوشحال مىشم منو از دوستات بدونى
راستى بعضى از پستات رمز داره اگه برات امکان داره بهم رمز بده

سلام دوستم .

رمزیا رو واسه خودم گذاشتم خیلی لطف کردی که منو خوندی

مهدیه 7 بهمن 1393 ساعت 01:50

سلام ترمه عزیز
امیدوارم روزها و شبهات به آرامش همیشگی بگذره و فرزند دلبندت بتونه آغوش مادر را برای تمام روزهاش داشته باشه.
من از دیشب با یه تصادف عجیب (از همون قدرت ذهن نشات می گیره) تمام خاطرات و خوندم البته بعضی ها رمزدار بود اما چنان روزهای کودکیت شیرین توصیف شده و کشش عجیب برای خوندن اینکه در نهایت به خیر و ارامش رسیده زندگیت باعث شد با کلی کار و پروژه کلاسی من و میخکوب خوندن کنی هر چند من هم عاشق خوندن هستم وشاید چون همیشه خواستم بنویسم اما ننوشتم ,با خوندن زندگی نامه یا حتی شاید بشه گفت خاطرات دیگران سعی کردم خودم هم شروع کنم نوشتن را.
در هر حال بعد از خوندن , حس کردم حق مطلب در اینه که برات آرزوی شادی و آرامش پایدار کنم. و بگم احسنت که در برابر زندگی فرزندت شانه خالی نکردی و مثل خیلی ها فقط برای آرامش اعصاب خودت بچه را رها نکردی و نمی کنی. در پناه خدا
اما اتفاق عجیب : من وهمسرم دو شب قبل صحبتی کردیم و من برای اولین بار پیشنهاد سفر به زاهدان و زابل دادم تو فرصتی اگه پیش اومد , اینکه بعد اون نظر, من خیلی تصادفی تو سایت دیگه ای روی لینک شما کلیک کنم (به خاطر اسم قشنگه ترمه که یکی از اسم های محبوب منه) و شمایی رو بخونم که ساکن همون شهری.
خدا رو چه دیدی شاید روزی همین جا از شما راهنمایی خواستم برای دیدار از شهرتون و شاید روستای پر صفاتون
هرچند با این بُعد مکانی شاید زمان زیادی تا اون روز فاصله باشه.
شما دومین نفری هستی که من به خودم اجازه دادم بعد از خوندن وبلاگ , پیغامی بدم و حرفی بزنم, شاید این هم سر منشا ای خواهد بود.موفق و سلامت و شاد باشی و قوی باش و بمون, ظلم پایدار نیست هرچند سخت و طولانی می گذرد.
یه متنی از کتابی که ماه قبل می خوندم رو بنا به شرایط روحی دوستی براش تایپ کردم تا کمی آرام بشه برای شما هم گپی می کنم برای روزهایی که نبود کودک دلبندت در آغوشت سخت سنگینه.
غم قانع نیست.هرچه مدارا کنی,ستیز می کند؛هر چه عقب بنشینی,پیش می آید؛ هر چه خالی کنی,پُر می کند؛ هر چه بگریزی, تعقیب می کند. چونکه بنشانیش,می نشیند آرام؛ چون پر و بال دهی اورا, می پرد بسیار.
غم,بیشتر خواه است و سیری ناپذیر. در طلب فضایِ حیاتی وسیع و وسیع تر,جمیع ابزارهایی را که در دسترسش قرار بدهی , به کار می گیرد. می بُرد, می تراشد,سوراخ می کند, می شکند, می سوزاند, ویران می کند؛ ودر سرزمین های تازه به دست آورده, خیمه و خرگاه برپا می دارد. غم , جوعِ غم دارد.
می بلعد, آماس می کند و بزرگ می شود- آنسان که ناگهان می بینی حتی به سراسر وجود تو قانع نیست. از تو فراتر می رود و چون آوازی یأس آفرین و دلهره انگیز, در فضای گرداگرد تو طنین می اندازد.فرزند تو افسرده می شود؛ تنها به خاطر آنکه تو افسرده ایی. در عین حال, غم, مهار شدنی است.
به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری, احترام می گذارد. از این قدرت می ترسد. عقب می نشیند, مچاله می شود, در خود فرو می رود, کوچک و کوچک تر می شود و چون لکه ابری ناچیز, در آسمان پهناور روح تو,کنجِ دنجی را می پذیرد, و التماس می کند؛ " بگذار اینجا بمانم! مرا برای روز مبادا نگهدار! شادی, مقدس است, اما همیشه به کار نمی آید. محکومم کن, و در سلولی به زنجیرم بکش؛ اما اعدامم نکن! انسان ِ همیشه شاد, انسان ابلهی است.
روزی به من نیازمند خواهی شد؛ روزی به گریستن, به در خود فرو رفتن, به بُریدن و به غم متوسل شدن... مرا برای آن روز نگه دار..."
کتاب آتش بدون دود
نادر ابراهیمی
جلد سوم, فصل هشتم, صفحه 215

چقد قشنگ بود ...
ممنون از کامنتت .... خیلی لذذت بردم . چی بگم .... زاهدان و زابل فعلا جز خاک و بیچارگی چیزی نداره .... اگر از این چیزا دلگیر نمیشی بیا برو زابل کوه خواجه و شهر سوخته ... برو سراوان.... سنگ نگاره هاش ... برو چابهار سواحل مینیاتوری و گل فشانهاش ....خاش برو تفتان ...

البته من مال خراسان جنوبی و روستاهای اطراف بیرجندم .و به خاطر شعلم ساکن زاهدان هستم ولی قدمت روی چشم ... دوست گلم .

گلی 6 بهمن 1393 ساعت 21:38

به به خونه ی جدید. مبارک باشه. امیدوارم هر روزش خیر و خوشی باشه. ما صبورانه چشم به راه می دوزیم تا بیای و برامون از خونه‌ی جدید بگی و عکس بگذاری.

ممنون عزیزم .. انشالله . وای عکس ؟ ای بابا خوونه محقر منم مگه دیدن داره ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.