به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

24

قراره فردا پنج شنبه با سید بریم روستا . برای همین دیروز ظهر رفتم  از مدرسه دنبال بچه تا این دو روز رو با ما باشه  مدرسه بچه خیلی نزدیک به ادارمه . کمتر از پنج دقیقه راهه ، از ساعت یازده و نیم تا دو که من تعطیل شدم تو اتاقم بود با دختر همکارم بازی می کردن.

اینم عکسشون http://s5.picofile.com/file/8143568300/IMAG1860.jpg

قبلا براش کتابهای چند جلدی رامونا و مانولیتو و کیتی اتیش پاره و جودی دمدمی رو گرفته بودم ... البته همشون بجز مانولیتو  قهرمانهای داستانهاش دخترن ولی شر وشیطون . اگر خونده باشینشون خیلی کتابهای بامزه این .


دیروز که آخرین جلد کتاب کیتی اتیش پاره رو تموم کرده بود می گفت: مامان انقد ناراحتم کتابم تموم شد حس می کنم کیتی دیگه مرده و وجود نداره . ( چهارده جلد بود و یه کم خوندنش طول کشید با توجه به اینکه کم اینجاست )  بهش میگم مامانی هر وقت بخوای می تونی بری کتابشو باز کنی و دوباره شروع کنی به خوندن ماجراهاش و باهاش دوست باشی ... خلاصه بچم اینطوری با شخصیت کتابهاش دوست میشه .... از دیشبم بعد از اینکه مشقهاشو نوشته بود و شام خورده بودیم جلد اول کتاب جودی دم دمی رو شروع کرده بود و توی رختخواب قبل از خوابیدن هم میخوندش . صبح که بیدارش کردم ببرمش مدرسه دوباره کتابشو برداشت و توی راه پله ها و توی صندلی عقب ماشین تا رسیدن به دم مدرسه در حال مطالعه بود بچم . دیشب تلویزیون یه اهنگی داشت پخش می کرد بعد صادق میگه مامان من انقدر دوست دارم آواز خوندن یاد بگیرم . منو می فرستی کلاس گیتار ؟ گفتم یه کم بزرگتر بشی بیای پیش من می فرستمت . میگه : آقاجونم (منظور باباشه ) گفته که برای بچه شیخ زشته که اهنگ بخونه ! گفتم تو که قرار نیست شیخ بشی مامان . سکوت کرد و رفت تو فکر

 

 از دیروز دندونش درد می کرد و با مسکن آرومش کردم . طاقت دردکشیدن بچه رو ندارم یاد اون سال اوایل جداییمون که برای عصب کشی دندون بچه اونقدر اذیتم کرد بچه شبا خواب نداشت از درد گونه اش ورم کرده بود ولی می گفت نه باید بکشیمش ارزش نداره . در حالیکه دندون آسیاب بود و اگه کنده میشد تمام دندوناش بهم می ریخت و تازه کلاً بی دندون میش بچه .

لباشم همچین زخم و پوسته پوسته شده وحشتناک،  یکی نیست یه ذره وازلینی ، پمادی چیزی به لبای خشک بچه بزنه اونقدر زجر می کشم از دیدن این صحنه ها ... دیشب بهم میگه مامان:  مرضیه ( اسم زن باباش ) اصلا نمی ذاره آبجیمو بغل کنم . هر وقت می خوام برش دارم میگه جیش می کنه یا جیش کرده یا می خوام شیرش بدم ... بعد می بینم اصلا شیرش نمی ده ... الهی قربونش برم بچم که  دلش می خواد آبجیشو بغل کنه ولی اون زن ناآگاه نمی ذاره و مانع میشه .


اصلا به بچه رسیدگی نمی کنه در عین حال ادعاشون گوش فلک رو کر کرده . اعصابم داغون میشه دردکشیدن و کثیف بودن و لبای زخمیشو ببینم . مسواک نزدن شبهاشو که می بینم اصلا براشون مهم نیست که بچه رو مجاب کنن مسواک بزنه . خدایا دیشب دلم می خواست براش اس ام اسی بزنم سراسر  التماس .... سراسر تمنا که بچمو بهم برگردون ... توروخخدا بچمو بهم بده آخه کی کجای دنیا بهش بر می خوره اگر بچم با من باشه ؟ ایشالله عذابت زیاد بشه تویی که الان زیر خاکی . همون کسی که این قانون رو نوشتی که بچه رو از مادر بگیرید . همون کسی که به دروغ گفتی از قرآن استناد گرفتیم . گفتی خون مهمه ، پشت مهمه ، نسب پدر ! خدا لعنتت کنه مرد پرست شهوت پرست  بشر نما . عذابت زیاد بشه گورت آتیش بگیره .... می خواستم به بابا بچم بنویسم بگم چقدر سنگدلی چطور می تونی می بینی که بچم انقدر بی محبتی ببینه و بی مادری رو تحمل کنه فقط بخاطر غرورت ، غرورت ، خودخواهیت  ....


قبلا یه روز برده بودش  ماموریت خانوادگی با زنش و بچه اش و اون دوست صمیمی سابقم که معشوقه نازنینشه که حتی الانم باهاشه . اونم ازدواج کرده و یه دختر هفت هشت ماهه همسن آبجی پسرم داره ... اینا رو با خودش برده بوده ماموریت .... بعد محمد صادق می گفت که من تمام شب اندازه یکی از پاهام جای نشستن داشتم تو صندلی عقب ماشین و تا خود زاهدان روی دستش تکیه بر شیشه نیمه خواب بوده ...از راه اورده بودش خونه من،  بچم همچین چشماش قرمز و خسته و خاک آلود....( الهی بمیرم برات مامانی اگه مادرت اونجا بود مگه می ذاشت اون زن هرزه با دوتا بچه هاش و نامادریت با بچه اش بتونن به راحتی تو بی توجهی کنن ، پدر بی غیرتت هم که بین زن و معشوقش مجالی برای توجه به پسرکش نداشته ) بعضی چیزها هست که می نویسم تا بعدها یادم نره چه زجرهایی کشیدم .

 

 این اتفاق منو یاد یه روزی انداخت که تو زندگی قبلیم قبل از اینکه صادق بدنیا بیاد ، یه روز با یکی از دوستای هم لباس شوهر سابق که بتازگی زنشو طلاق داده بود و همراه پیکان کهنه ما با زن جدیدش داشت می اومد روستا . دخترک چهار پنج ساله اش از زن قبلی رو ازش گرفته بود و زن جدیدش مصداق مادر فولاد زره بود . اونموقعها زیاد حالیم نبود این مسائل فقط می دیدم که زنه چقدر به بچه طفل معصوم بی اعتنایی می کرد . اون دخترک همش دنبال مهر طلبی بود کسی نبود بهش اعتنایی کنه . من و اون زن صندلی عقب پیکان بودیم و اون دخترک بین ما نشسته بود و خوابش برده بود اون نامادری حتی به فکرش نمی رسید سر بچه رو بذاره روی پاش .... در حالیکه زن کم سن و سالی نبود یه پسر 18 ساله داشت از شوهرشم بزرگتر بود ولی از اون زنای سخت دل و قلدر بود ..... هر وقت یاد مظلومیت اون دخترک 4 ساله می افتم و اون بابای هوا پرست  ضعیفش که مثل موم بی ارزشی تو دست زنش بود از بازیهای روزگار حیرت می کنم . نمی دونم بعدها چی به سر اون دخترک و اون نامادری و اون  نابرادری بزرگش اومده . از اینکه شوهر سابق منم مثل همون شد . همه چی تحت دستور زنش ... اونی که با من مستبدترین مرد عالم بود حالا خیلی نامحسوس از این زنش می ترسه و حساب می بره . 



نظرات 3 + ارسال نظر
بهاره 18 مهر 1393 ساعت 04:56 http://bahargoone.blogfa.com/

دلم برای نوشته های قشنگت تنگ شده بود نشستم تا اخر خوندمشون .خودتو و نوشته هاتو دوست دارم ولی شرایطت اونقدر برام سخته که همیشه سینم پر از خشم و غضب می شه .گفتی از اینجا بنویسم برات .دلم نمی داد ترمه جان از خوبی و زیبایی و ارامش اینجا زیاد بگم می دونم خیلی ها هستند که درد انتظار دارن همون حالی که خودم داشتم .غصه می خورن .ولی بدون اغراق هزار برابر از ایران بهتره .محیط پر از لبخند و احترام و قانونه. هر کی هرجور که می خواد زندگی می کنه و هیچی اینجا بد نیست جز غم دوری .اره دلم برای ایران تنگ شده ولی فقط برای یه دیدار کوتاه نه برای زندگی معمولی اونجا .هر روز خدا رو شکر می کنم و هر وقت که به اسمون نگاه می کنم خدا رو به ابرای سفید تو اسمون قسم می دم وضع کشورمون بهتر بشه تا نسل و منو تو رنگ اسایش ببینه .
امیدوارم خیلی زود به حقت برسی و پسر قشنگتو کنار خودت داشته باشی

باران 14 مهر 1393 ساعت 22:40

بعضی ها چقدر حیوونن. الهی آتیش بباره به زندگیشون که برای هوسهای کثیفشون همه رو عذاب میدن.

Goli 10 مهر 1393 ساعت 22:27

باز هم خدا رو شکر که پسرک عزیز تو رو داره که مامن و منبع مهر و محبتش هستی. تو هستی که همین هفته ای یکی دو روز از محبت پرش کنی و انرژی بدی بهش برای هفته بعد.
خدا حفظش کنه این بچه چقدر عزیز و معصومه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.