به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

23

دیشب اس ام اس زد که فردا بچه رو بیار ... حالا قراره امروز بره اونجا . دیشب کتاباشو براش جلد کردم و برچسب اسم زدم اونم هی دور و برم می پلکید و می اومد رو دستام رو بوس می کرد و قربون صدقه ی من می رفت که دست مامان جونم دردنکنه چقدر کتابم قشنگ شد ... اونقدر ذوق و شوق داشت که نتونست تا امروز صبر کنه و منم نشستم با وجود خستگی فراوان براش کتاب جلد کردم و برچسب چسبوندم .


قبل از اول مهر خواهرم اومده بود با شوهر و دو تا دختراش، از روستا برامون یه سبد پر از هلوی تازه و خوش طعم از باغمون اوردن و کلی سبزی خوردن از باغچه مادرم و نون تازه محلی که مادر با دستای خودش پخته بود... البته این کار پدر و ماردم همیشگی است حتی شده با اتوبوس یه چیزی برای ما می فرستن .

خیلی  شرمنده محبتای پدر مادرم میشم وقتی می بینم از دهن خودشون می زنن برای اینکه ما بخوریم و خوشمون بیاد در حالیکه ما نیاز مادی نداریم در حالیکه اونا شاید داشته باشن هر چند الان تنها شدن و هیچ بچه ای کنارشون نیست  ... فرداش سید زنگ زده بود روستا و کلی با بابا حرف زده بود بابا گفته بود کاش خودتون می اومدید اینجا ... پدر مادرم عاشق سید شدن عجیب. مادرم که قبلا کمتر یاد من میکرد یا تماسهای تلفنیمون کوتاه بود الان هر هفته اگر من زنگ نزم حتما اون زنگ می زنه و از اول مکالمه بال بال می زنه که گوشی رو بده  به آقا سید که ببینم چطورن ؟ بعد گوشی رو می گیره و اززین و زمان برای سید شکایت می کنه از دختراش بگیر تا بی پولی تا مرغ و خروساش و همسایه ها .... اینا غیر از وقتاییه که صبحا که من سر کارم  گاهی با هم حرف میزنن که من بعد متوجه میشم . یک ارتباط عمیق قلبی بین مادرم و سید ایجاد شده .خوشحالم  البته مادر طفلکی ام اونقدر خوش قلبه که با همه دامادهاش اینقدر خوبه ولی کیه که قدر بدونه ...


دلم برای رفتن تنگ شده برای رفتن به یه سفر حداقل یکهفته ای . باید برم خونه بابام . خیلی خسته ام اینروزا ... حس میکنم از هر زمانی این روزا ببشتر خسته میشم البته فقط تو اداره اونم خستگی روحی و عصبی ... زندگی کاری و خانوادگیم دو تیکه شده کاملاً ، با تفاوتهای  بسیار زیاد که قابل مقایسه نیستن .

 جلوی سرم 5 تا موی سفید دیده میشه که توی همین یکماه اخیر ایجاد شدن و من متوجه نشدم. گوشه چشمم تیک عصبی گرفته و هر از چند گاهی چنان سوزشی می خزه زیر پوستش که ناخودآگاه از جا می پرم ، پوست صورتمم کدر و پوسته پوسته شده که تا استرس رو از خودم دور نکنم همینجوریه . نمی دونم منی که اون سال با بحران جداییم  تونستم با مثبت اندیشی و عدم مقاومت کنار بیام چرا الان نمی تونم وضعیت شغلیمو بپذیرم و تحمل کنم و کنار بیام ... دارم لحظه شماری میکنم برای رفتن 


دارم کتاب خانه ای در ساحل از دافنه دوموریه رو می خونم 

 باید لیست کتابهایی رو که سید هم می خونه بنویسم که یادم نره . چند ماهیه افتاده رو دور کتابهای دفاع مقدس و همش سرش تو کتابه ( یه کتابخونه باحال و به روز کشف کردیم دوتایی عضو شدیم به اضافه صادق ) خود سید هم توی 14 سالگی رفته جبهه و یکسال و نیم جنگیده و این کتابها خاطراتشو زنده می کنه  و گاهی شخصیت های کتابهای جنگ رو می شناسه و می گه که مثلا این بچه محلمون بود یا دوستم... و از عملیات هایی که شرکت کرده بوده مثلا قادر و نصر ( یادم رفته بقیش ) از نگهبانی دادنا تو کردستان دمای زیرصفر . از رو مین رفتن دوستاش و ترکش خوردن خودش .... از سیصد نفر چهل نفر زنده برگشتنا برام تعریف می کنه ، از سختی هایی که کشیدن و از محرومیت ها . بدترین چیزی که بهم میگه از کسانی میگه که تو جبهه از ترس سنگر می گرفتن و خیس می کردن خودشونو ولی الان فرمانده فلان جان ! یا مدیر کل بهمان جا! دیگه هست . کاریشم نمیشه کرد.... (البته الان سید از رفتنش به جبهه پشیمونه)

داره کم کم تصمیم می گیره خودشم کتاب بنویسه از خاطراتش . دارم تشویقش می کنم شاید مجبورش کنم بنویسه چون دست به قلم خوبی داره . میگه بعضی کتابها راجع به بعضی عملیات ها حقیقت رو ننوشتن یا یه عملیات رو تو این کتاب به اسم خودشون تموم کردن در حالیکه  دسته یا گروهان اینا رزمنده های حقیقی بودن ... فعلا داشت بابا نظر رو می خوند .داستان داریم ما با این دفاع مقدس خوندنای ایشون....


نظرات 2 + ارسال نظر
سارا 6 مهر 1393 ساعت 08:03 http://zholiet87.blogfa.com/

برای پوستت من حس میکنم طبعت عوض شده برو سایت www.tabaye و ازمون مزاج شناسی بده بعد مطابق مزاجت بعضی موادتو حذف کنی بعضیا اضافه کنی من تازه شروع کردم و خیلی نتیجه گرفتم دوستم

سلام سارا جان .

رفتم اون سایت / تست زدم من سوداوی خشک با گرمی و سردی متعادل بود طبعم ولی از رزیم غذایی مرتبطش چیزی پیدا نکردم . باید سرچ کنم برای این طبع . ممنون از معرفیت

پاشایی 3 مهر 1393 ساعت 11:13

سلام
شما زن و شوهر دوتایی تون کتاب خونین ها. ان خیلی خوبه.
من که نتونستم شما رو راضی کنم دست به قلم بشین و کتاب بنویسین؛ حالا خوبه که آقاسید می خواد کتابی بنویسه؛ عالیه. شما هم باهاش صحبت کنین تا تصمیم قطعیش رو بگیره؛ منم اگه کمکی ا دستم بربیاد انجام می دم؛ یه کم ویراستاری بلدم.
اگه خواستین یه کلیپ از جبهه رفتن آقاسید می تونم درست کنم تا علاقه مندیش برا نوشتن کتاب و تو جو افتادن بیشتر بشه.

سلام ممنون لطف داری . من که قلمی ندارم .

فکر خوبیه اگر بشه عزمش رو جزم کرد . کلیپ با عکسای سید ! راس می گی فکر خوبیه ولی همه عکساش کاغذیه . باید اسکن بشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.