به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


دوباره رفته بودم روستا و خوشحال کننده تر اینکه بچه هم با من همراه بود . ازش اجازه گرفتم و اونم به طرز عجیبی اجازه داد که بچه با من بیاد .... وقتی رفتم روستا مامانم گفت که من زنگ زدم بهش که هر وقت میای شهرستان بچه رو بیار یه ساعت ما هم ببینیمش ... تعجب کردم که مامانم چه کارایی میکنه ؟ ... ظاهراً اونم ذوق کرده بود که مادرم بهش زنگ زده و گفته ما هنوز تا آخر عمر به هم محرمیم واز این حرفا .... 

بگذریم روز اول 5 صبح رفتیم دروی گندم ... سه تا زمین کوچیک بودن که تاساعت 8 تموم شدن . ازش عکس گرفتم امیدوارم بتونم آپلودش کنم . هنوزم دستام از خشکی ساقه های گندم زخمیه. اما یه حس خوب دارم که تونستم دوباره توی طبیعت غرق بشم .راستی میخواستم بگم که من توی این وبلاگ از همه جزئیات زندگیم نمی نویسم . اگر یهویی اومدم ویه خبری بهتون دادم تعجب نکنید . 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.