به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


گاهی وقتها که به خودم فکر میکنم و یه جورایی درونم رو زیر ورو میکنم ، تازه میفهمم  چه آدمهایی هستند که من کینه و انزجار ازشون رو در دل نگه داشتم و به این نفرت درونی توجهی ندارم . یعنی اونقدر قدیمی هستند که حتی ممکنه سالها به یادم نیان ولی وقتی یه جایی حرفشون میشه و یا از دور می بینمشون ضربان قلبم میره بالا و نفسم میگیره ... اینا رو در عرض همین چند روزه کشف کرده ام ...  اونم بعد از خوندن ایمیلی از یک دوست که مطلبی طولانی نوشته بود راجع به شیخ جنید بغدادی که سر وکارش به بهلول می افته و آخرش این چند جمله معروف بهلول؛که منو ساعتها به فکر فرو برد ...

اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت: جزاک الله خیراً!

و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

و درخوابیدن اینها که گفتی همه فرع است  اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری ) دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار و ..( نباشد.

 و هم این جمله زیبا که گفته شده ؛

چنان از چیز های زاید و دور ریختنی انباشته شده ایم، که حتی اگر خدا بخواهد بر ما نازل شود، در وجود ما جایی خالی برای فرود آمدن نخواهد یافت! لیوان های ما پر است! حتی برای یک قطره ی کوچک هم جا نیست! باید لیوان هایمان را خالی کنیم!

 یه جا هم یه چیز خوبتر خوندم تو این مضامین بود که وقتی  توی روند زندگیت ، چیزی نباشه که مجبور باشی از چشم دیگران پنهانش کنی، یعنی  مرتکب خطایی نشده باشی که در پیشگاه وجدانت شرمسار خودت باشی ، بزرگترین پیروزی و موفقیت و سربلندی در اختیار توست. قدرش رو بدون و با آغوش باز منتظر موهبتهای خدا تو زندگی مادی و معنویت باش .... صبر همراه با امید ... امید واقعی ... نه امید همراه با ناله و ناشکر ی ... صبر یعنی سپردن بی چون وچرای مشکل به خالقت .....

چقدر زیبا و دلنشین و حسابی بوده حرفش .... مگه راحته که آدم تو این دوره زمونه چیزی برای قایم کردن نداشته باشه ؟  مگه راحته که آدم دروغ نگه تو این سیستم و بین این آدما و این اجتماع ؟ با خودم فکر میکنم وقتی میخوابم کینه چند نفر رو به دل دارم ؟ ... کینه شوهر سابق رو که ، خوشبختانه چون تو این مدت اونقدر تمرین بخشایش براش انجام دادم ، اونقدر کمه که ترجیح میدم نگم .... کینه دوست سابقم که خیانت کرد یک کمی بیشتر هنوز تو ذهنمه .... اما در کمال حیرت ، تازه فهمیده ام که کینه کسایی رو به دل دارم که خیلی بزرگتر و موثر تر دارن تو روح وروانم با مته کار میکنن و من حواسم نیست و هی ربطش میدم به افسردگی و پس لرزه های جدایی و... . تاامروز فکر میکردم مربوط به گذشته ها بوده وفراموشش کرده ام .

دونه به دونه برای خودم یادآوری میکنم و برای هرکدوم تمرکز وتکرار حس بخشایش میکنم . یکی از اونایی که با غل و زنجیر تو روحم بسته شده و هی داره دندون میکشه به استخوونم ؛ دختر عمومه ( معصومه خانم ) که دلم نمیخواد بگم چرا ازش بیزارم .داستان طولانی داره مربوط به بچگیهام . تو زندگیم فقط دوبار رودررو دیدمش ... اما نفرتم تا سر حد مرگ ...

 دومی برادر همین معصومه خانم، شوهر خواهرمه ... اونم با وجودی که سالی یه بار اونم خونه بابا بیشتر نمی بینمش با دیدنش قلبم میاد تو دهنم  و چندشم میشه از دیدنش . اونم داستانش مربوطه به بچگی هاست و البته الانا. اما وقتی میره کلن فراموشش میکنم ولی وقتی ذهنم رو واکاوی کردم دیدم کینه عمیق و نفرت بی حدی ازش دارم ... باید ببخشمشون ... باید ذهناً بهشون عشق اهدا کنم تا از ذهنم برن بیرون ...

یکیشون اون دکتری که سال 80 براش کار می کردم و بعد از اونهمه زحمت وقتی به پیشنهاد ازدواج چندش آورش جواب منفی دادم به طرز وحشتناکی تحقیرم کرد و حقوق یک ماهم رو نداد و درواقع  ، منی که عزت نفسم برام مهم تر از جونمه رو بیرون کرد ...

نفر بعد هم فردی که چند سال پیش عید سال 90 چه بلایی سر زندگیم آورد ... باید ببخشمش ... هرچند تاحالاجز از دور ندیدمش اما هر وقت یاد کار رذیلانه اش می افتم سراسر پر از خشم و نفرت و تاسف و اندوه  میشم و شدیداً دلم میخواد پیداش کنم و یه آب دهن بندازم تو صورت منافقش .... هرچند مطمئنم تاوان کار پلیدش رو داره تو زندگیش میده .

واون رئیس پاس گاه منافغ که با اونهمه تحقیر و رفتار اهانت آمیز ، ازم تعهد (!) گرفت که دوباره نرم پشت در خونه حاج آقا جیغ وداد و آبرو ریزی (!) کنم . زمانی بود که بعد از سه ماه ندیدن بچم رفتم سرکوچه و قرار شد بچه رو بیاره ... وقتی بچه رو آورد گفت دوساعت بعد بیارش . اعتراض کردم. دست بچه رو کشید و برد .مستاصل و ناباورنشستم روی پله در خونه همسایشون و از بی پناهی ام زار زدم و گریه کردم و دور شدنش رو همراه بچه نگرانم که هر چند قدم بر می گشت ... دیدم .فرداش احضاریه پاس گاه اومد اداره که همسایه ها شهادت دادن که تو به روحانیط فحش دادی و به نزام توهین کردی و به غانون بد و بیراه گفتی .... آه از اون همسایه های دستمال کش که گول لباسش رو خورده بودن .... اون پاسگاه رفتن و اون رئیس پاسگاه .... هرگز یادم نمیره .. هنوز سه ماه از طلاق نگذشته بود.... بدترین و سخت ترین ساعات عمرم توی اون اتاق سرد وبی روح پاس گاه  ، فقط سیل اشک بود که از صورتم جاری بود .در حضور اون زن مثلاً مشاور انتزامی که با لبخند تحقیر کننده ای پشت میزش نشسته بود و به محاکمه من در حضور رئیسش و اون  گوش می داد . اون زن رو هم نتونستم ببخشم ...

نفر بعدی که باید از ذهنم بیرونش کنم ، عاخوند منافغی با زنش بود که وقتی با یه بچه کوچیک توی یه شهرستان مرزی بخاطر تعهد خدمتم تک وتنها زندگی میکردم و شوهرم منو بهش سپرده بود اونقدر رنجم دادن و برام دردسر درس کردن و منو از زندگی سیر کردن ......از هر دوتاشون متنفرم ... تنفففررر .... چقدر بیگناه و بی پناه و تنها بودم. آهههههههههههههههه که چقدررر متنفرم ازش ... خدایا این یکیو چطور ببخشم ؟...

و اون مردک هرز*ه دیگری که دوستش بود و همدستش و بی ناموس تر از اون.... هر دوتاشون ... به کار خدا ایمان دارم که بلاهایی که سرم آوردن تو دنیا بی جواب نمیمونه ... ایمان دارم که دنیا دار مکافاته .... هردوشون الان به روز سیاه نشستن اما هنوز هر وقت یاد رنج ها و گریه ها و ضجه هایم می افتم ، قلبم  پر از خشم و نفرت و غصه میشه ...

نفر بعدی که هرجور شده باید ببخشمش ، خواهر شوهر سابق بود که بارها  زندگیمو به آتیش کشید و باعث شد که شوهرم جلوی اون منو بزنه و تحقیر کنه و باهام تلخ باشه .... باید غل و زنجیر نفرتشو باز کنم و بذارم روحم رو ترک کنه ....

مادر شوهر قبلی و پدر شوهر قبلی هم کمی تا قسمتی توضمیر ناخودآگاهم مشغول کلنگ زنی هستن که البته فکر میکنم بیرون کردنشون زیاد سخت نیست ....

 ویک استاد زن دانشگاهم که سه ترم منو بخاطر چادری بودنم بارها و بارها دست انداخت و عمدا به حرفهای برحقم جوابهای مسخره داد یا جواب نداد تا سنگ رو یخ بشم و بچه ها مسخرم کنن و بهم بخندن ... و آخر ترم عمداً کمترین نمره رو بین بچه ها بهم داد .

 اون قاضی عوضی اون شعبه ، وقتی میخواستم حق ملاقات بچمو برای 36 ساعت در هفته بگیرم..... هرگز چهره وحرفاش یادم نمیره ...

و همکارم که بارها باحرفا و متلکهاش تحقیرم کرده و بهم حس بی ارزش بودن رو القا کرده .... اونقدر تو ذهنمه که هر روز و هر روز رفتارهاش به شکل جدید تکرار میشه و آزارم میده . یه جایی باید این رشته رنجش وکینه ام ازش قطع بشه .

 و کینه های کوچیک و سطحی دیگه ای که باصطلاح قطره قطره جمع گردند، مثلاً نفرت از همه اون مردهای بی مقداری که از بعد جدایی توی محل کار و زندگیم، هتک حرمت وشخصیتم کردند فقط به دلیل اینکه توی الگوهای مغز فسیل شده شون ، بی صاحب بودم !

و یا دخترای همسایه روبرویی مون توی روستا که همیشه از بچگی تا الان بخاطر حسادت به موفقیت های ما خواهرا، از دروغگوئی و غیبت و تهمت و خبر چینی نسبت بهمون غفلت نکردن . جالبه که تموم این سالها مظلومانه و موذیانه خودشون رو به ما نزدیک میکردن. هنوزم که هنوزه توی روستا بدون هیچ تحصیلات و شغل و ازدواجی مشغول غیبت کردن راجع به من و خواهرام هستن. ولی ازشون بیزارم ....

و یا نفرت از فرهنگ و باور اون زنایی که فقط وفقط بلدن چادرشون رو سفت می چسبن و خودشونو از خدا بالاتر می دونن و ازهر تهمت و غیبت و تمسخری ابا ندارن  ...

و یا نفرت از دروغ گوها، منافق ها ، حسودها و متعصب ها (حالا در هر موردی )

من واینهمه کینه فرسوده و مدفون شده زیر خروارها خاطره و روزمره گی ؟  باورش سخته ....

اما می تونم بگم همه این آدما رو آزادانه می بخشم و رها می کنم .باید ببخشم . چون نفرت من ازاونا ضرری بهشون نمیرسونه انتقام منو ازشون نمی گیره .برعکس به روح وجسم خودم آسیب میزنه . برای همتون سعادت و سلامت آرزو میکنم و اجازه میدم از ذهنم برید بیرون و به سمت بهترین و عالی ترین خیر و صلاحتون رهسپار بشید . همه شماها رو بخشیدم و آزاد کردم. درس همه شما رو آموختم و فهمیدم که آدم خوب یا بد وجود نداره هرکس وارد زندگی من شده برای این اومده که درسی بهم یاد بده ... الان فهمیده ام که اگر شماها نبودید من الان به این موقعیت و موفقیت هام نرسیده بودم .

 

هرکس که آزارم داده و الان دیگه یادم نمیاد رو میبخشم ... هرکس که منو تلخ و ناشاد کرده میبخشم ... هرکس که منو از نفرت لبریز کرده می بخشم ... هرکس که بهم خندیده و مسخرم کرده . هرکس که از تحقیرم لذت برده  رو میبخشم ... می بخشم ... می بخشم .... من در آرامش و رضایت و اوج  ، می بخشم . من الان آزاد ورها هستم .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.