به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد



چند روز پیشا خیلی اتفاقی چشمم افتاد به عکس جوونیهای مادرم که تنها پسرش رو بعد از هفت تا دختر تو بغل داشت سر یک سفره هفت سین ساده و محقر . از خنده زیباش و ردیف دندونهای مرتب و سالمش که الان حتی به تعداد انگشتای یک دست ازش باقی نمونده متعجب مونده بودم.

اونقدر چهره اش زیبا بود که مدتها غرق افسوس و حیرت زل زده بودم به چهره این زن . مادر جوونم که همسر مردی زن مرده و 27 سال بزرگتر از خودش شده بود اونم به دستور پدرش ! خواهر بزرگم میگه ؛ عروسمون ( زن داداش ارشد ناتنی که همسن مادرم بوده ) تعریف می کرده که وقتی برای اولین بار مادر رو دیده که همراه بابا به روستاشون رفته همه می گفتند چطور شده دختر به این خوشکلی رو به بابا دادن ؟! میگه ؛ مادر تا روز آخر زایمانهاش حتی گاهی با زبون روزه همراه بابا می رفته سر زمین برای کار ...کی باورش میشه ؟

مادرم تاجوون بود روی رفاه و راحتی رو ندید حتی همین الان ... انگار از سختی لذت میبرن توی روستا... توی اون عکس تقریباً هم سن من بود درحالی که من توی این سن هنوز احساس بچگی میکنم . توی اون سن،  مادر همه بچه هاش بوده ... مادر نازنینم اگر رفاه داشتی اگر یک شوهر پولدار داشتی اگر دو تا بچه نوجوون عصبانی و ناراحت از مرگ مادر رو بزرگ نمیکردی ... شاید الان اینقدر خط و چین و چروک روی چهره ات نبود .

اگر میتونستی کمتر بچه بیاری و پشت سرهم بارداری و زایمان و شیر دهی و در عین حال کار سخت کشاورزی و خانه داری اونم تو روستا ... شاید الان یکی دوتا دندون سالم داشتی و شاید الان هنوز زیبایی ات پابرجا بود . شاید الان جسمت سالم تر بود . مگر چندسالته ؟ 55 سال ؟ برای لحظه ای از خودم خجالت کشیدم برای اینکه ماه به ماه بهت زنگ نمیزنم و همیشه متوقع و طلبکارم که تو ساده ای ... تو زرنگ نیستی ، تو آبروی دخترهات برات مهم نیست تو اسرار مارو حفظ نمیکنی و و و



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.