به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد



دیروز براش پیام دادم که بچه خوبه ؟ مشکلی نداره ؟ برام دلتنگی نمیکنه ؟ یازده شبه پی در پی که داره تو خوابم میاد با ناراحتی و گریه و مظلومیت ... جواب داد : خوبه خداروشکر ...

 اول صبح بارون شدید و زیبایی می اومد. تمام مسیر آبگرفتگی بود . یاد بچم افتادم که چشمش به آسمون بود تا کی بارون میاد که از چترش استفاده کنه .... الان حتما رفته مدرسه و اصلاً چتری داشته که بگیره روی سرش و ذوق کنه ؟ کسی به فکر خوشحال کردن بچم هست ؟ زیر بارون رفتم و خدا رو به این رحمتش قسم دادم که بچمو به من برگردونه . هرچی دستمو زیر بارون گرفتم با وجود شدتش دستم خیس نمی شد. تو دلم گفتم ببین خدا از اینم برات دریغ میکنه . یهو کف دستم سه تا قطره پر آب نشست عین دیوونه ها خوشحال شدم انگار حاجتم رواشده بود...چه کنم دست خودم نیست . کسی که با ذره ذره اعضا و جوارحش چیزی رو میخواد و حاجتی داره هر چیزی رو نشونه می بینه . خرده نگیرید. 

دیشب بازم خوابش رو دیدم . ساعت 8 نشده بود که با گریه خوابیدم سراسر وجودم پر از انرژی منفیه و داغونم . این گریه هام مث قدیم نیست که از گریه کردن لذت میبردم و دقیقه هام با گریه می گذشت. اصلاً‌کارم گریه بود.... این روزا نمیخوام گریه کنم . بخدا نمیخوام . گریه به من مجال نمیده ...نمیذاره که... 

 حس میکنم بچه ام هم دلتنگ منه . مطمئنم. قبلاً‌دلتنگی های بیشتر از این هم خوابش رو نمیدیدم اونم یازده شب پشت سر هم .

یه بار داشتیم با هم حرف میزدیم اوایل جدایی ... بهم میگفت طاقت یک هفته دوری از بچمو ندارم ... الان با خودم فکر میکنم میگم انصاف و خودخواهیتو بنازم . پس من که مادر بودم چی ؟ اگه الان بچه دست من بود اینقدر خودخواه بودم ؟ اینقدر به حال واحوال روحی بچم و پدرش بی اعتنا می بودم . خسته ام خدا... خسته ام . کم آورده ام. 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.