به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

  امسال اولین سالی هست که من با این وضعیت مجردی قراره سرسفره هفت سین بنشینم بدتر اینکه مطمئنم مادر باز بساط اشک و آهش به راهه . فراری ام اما دلم٬ منو میکشونه ... سخته جلوی خواهرایی که همشون بعد از من ازدواج کردن (باوجودی که از من بزرگترن البته ) تنها باشی. سخته بچه ات پیشت نباشه و همه به چشم ترحم نگاهت کنن .حتی اگه خواهر و شوهرخواهرت باشن . یادمه اولین سالی که ازدواج کرده بودم و مجبور بودم لحظه سال تحویل خونه پدر شوهر باشم ٬وقتی فردای روز عید رفتم روستا ٬ خواهرام از صحنه اشک و زاری مادر توی لحظه تحویل سال فیلم وعکس گرفته بودند که ببین مامان خانم چقدر برات گریه کرده که ای وای دختر کوچکم به این زودی ازم جدا شد. امیدوارم دوباره این اتفاق نیافته ... شاید چون هنوز خواهرها بعد از گذشت این چند ماه بعد از جدایی ام من رو در این وضعیت  بچه از دست دادگی ندیدن ...( ماخواهرها هرکدوم توی یک نقطه ای زندگی میکنیم وسالی یک الی دوباره خونه بابا فرصت دیدار داریم ) نمیدونم چرا احساس نگرانی میکنم اینکه اونا با بچه هاشون باشن و من ؟ اصلا تمایلی به دیدن خواهر زاده هام که تقریبا همسن و سال پسرکم هستن ندارم .نمیدونم حسم طبیعیه یا نه ؟  


درهرصورت فقط تعطیلات رسمی رو میرم برعکس هرسال که تا سیزده مرخصی بودم . مادر زنگ زده که هفته دوم هم مرخصی بگیری که قراره  خانم گاو عزیزمان فارغ بشه ٬بیاین تا در این اتفاق مبارک سهیم باشین ... چی بگم به این مادرکم با وجود اینکه راحت میتونه بره و از مغازه شیر ولبنیات بخره حاضره اونهمه بدبختی نگهداری گاو رو به جون بخره .گوشش به هیچ حرفی هم بدهکار نیست . بگذرم روزهای عید برای من یک جور سستی و بی حالی میاره میدونم. روستا هواش سرده و برف زیادی اومده ... اما نشستن توی ایوان مشرف به حیاط و باغچه اش که آفتاب صبح گرمش کرده و خوردن آجیلهای عیدی مادر درست کن که تو هیچ بازاری پیدا نمیشه ٬ لذت عجیبی داره . فقط امیدوارم اون چند روز چشمم به اهالی روستا نیافته و همینطور فک و فامیلهای پشت چشم نازک کن شهری و الکی خوشحال (البته از بدبختی دیگران )

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.