به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد
به رنگ سادگی

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


دیروز رفته بودم سراغ خرت وپرتهای دوران نوجوانی ام . پاکت مهر و موم شده هفده سالگیم رو پیدا کردم که یادم افتاد عهد کرده بودم اونو ٬ ده سال بعد باز کنم .

حتی فراموشم شده بود که الان بیشتر از یازده سال ازش  گذشته و بازش نکردم . نشستم و با شوق مهر و مومش رو باز کردم و به نوشته های خودم خندیدم که روش نوشته بودم اگر قبل از ده سال بازش کنی الهی دستهایت طلسم بشود . چه ساده بودم !

 توش پربود از گلبرگهای گل محمدی خشک شده که پودر شده بود و نامه هایی که اون سالها به معلم ریاضی ام مینوشتم که برای نمره ده از امتحان بهش التماس کرده بودم .اما هیچوقت به دست معلمم نمیرسید .

و برگهایی از دفتر یادداشت روزانه ام که شرح  عشق یکطرفه ام به یکی از همکلاسی هایم بود ....  با چه شوق و حرارتی از عشق سوزان یکطرفه ام نسبت به او نوشته بودم .که بعد از ده سال هم  از پس کلمات وجملاتش ٬ حسرت اون عشق رو لمس میکردم .

 ازاینکه امروز در پیچ کوچه ای یک نظر دیده بودمش .یا اینکه ٬ توی کوچه باغی  از کنارش رد شدم . یا  روزی که من و پدر سرزمین مشغول کار بودیم و او با گوسفندانش ٬ ازکنارمان رد شد و خطاب به پدرم  خداقوتگفت ...

و بیخیال در حال هی کردن گوسفنداش ازکنارمان گذشته بود . منهم سربه زیرگذشته بودم ... و اونجا توی دفتر یادداشتم با چه سوزی حسرت خورده بودم که ای کاش ... بارها اسمش رو نوشته بودم . اما هرگز ندانست و نفهمید . کجایی ای عشق پاک ومعصومانه ... کجایی ای قلب پاک و تمیزم . ای روح سالم و سرشارم ...

هرچند اون پسر که چند سال بعد هم عاشقش بودم ٬الان نیست و هفت هشت سال قبل بخاطر تومور مغزی فوت کرد در اوج جوانی اما من هرگز دیگر کسی رو اونطور که اون سالها بود دوست نداشتم .

وقتی که داشتیم برای کنکور درس میخواندیم اون مرد به همین راحتی ... اگر زنده بود حتما اون هم دانشگاه قبول میشد. درسخون بود. 

نامه ای که به خودم در بیست وهفت سالگی نوشته بودم . سلام ترمه خانم : کجایی ؟ الان کجا نشسته ای ؟ درس میخوانی ؟ یا خارج رفته ای ؟ آیا ازدواج کرده ای ؟ با کی ؟ ... و هزاران چیز کوچک وجزئی که یاد آور همه خاطره های نوجوانی پرشور و شاعرانه و عاشقانه ام بود در اوج تنهایی .

 که حتی خواهرانم در اون راه نداشتند . به یاد خاطرات نوجوانی ام گریستم . بیاد اون رنجها ومحرومیتها . بیاد اون استرسها و آوارگی ها . بیاد سالهای سخت بعدش ... و بیاد خودم که هنوز پر از حسرتم . حسرت . 

 دیروز توی اون اوضاع و احوال دلگرفتگی ام ٬ بهترین هدیه ای بود که ترمه هفده ساله بهم داد . ترمه عزیزم ٬ ممنون که شادم کردی٬اما ... کجا رفتی ؟ به تو نیاز دارم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.