به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


دلم تنگ شده برای خنده های معصومانه اش . برای بغل کردنش . برای بوئیدنش . برای محکم فشردنش . برای بوسیدنش .امشب دوباره از اون شبهاست که هیچ چیز تسکینم نمیده . هیچ کس نمیفهمه مگر کسی که درد منو داشته باشه .میخوام تموم دنیارو بدم که فقط لحظه ای در آغوشش بگیرم و ببوسمش .


عزیز مامان ... کجایی ؟ الان داری باکی بازی میکنی ؟ بیاد مامانت هم هستی ؟ همه هستی من تویی . میخندی یاگریه میکنی ؟ خوشحالی یا ناراحت ؟ سیری یا گرسنه ای ؟ چی تنت کردن ؟چرا تو رو از من گرفتن نازنین مادر ؟ مگه من مامانت نبودم ؟ مگه دروغ بود ؟ نه بخدا راست بود . شیش سال مامانیت بودم . فقط من و نه هیچکس دیگه .به خنده هات خندیدم .به گریه هات گریه کردم . به همین راحتی نادیده شد . چطور میگن برای این کارهات مزدی بگیر و پاره تنت رو فراموش کن ؟ کسی هست که بیشتر از من دوستت داشته باشه ؟ کسی هست که حاضر باشه برای خندیدنت دنیا رو زیر و رو کنه ؟


طرز فکر دردناکش که بی شک مشت نمونه خرواره اینجوری بود که مثلاً یه روز بعد طلاق که هرروز برام ادای عاشقان دلخسته رو درمی آورد،  می گفت : ببین من زن گرفتم خوشبخت نشدم . از من میشنوی توهم شوهر نکن. چون شک ندارم کسی جز من نمیتونه تو را تحمل کنه .

شوخی شوخی میگم : حالا بذار منم شوهر کنم ببینم چجوریه ؟ شاید برعکس تو من خوشبخت شدم آخه اگه شوهری همفکر خودم گیرم بیاد منو مث یه الهه خواهد پرستید .

اگرم پیدا نکردم که غصه نداره دوباره طلاق می گیرم و تو هم که  از عشق من سر از پا نمی شناسی ، زودی زنتو طلاق بده دوباره ما دو تا کفتر عاشق بهم برسیم . موافقی ؟

چشماش گرد میشه و فوری با عصبانیت میگه : چی ی ی ی ی ؟ من پس خورده یک الدنگی رو بگیرم دوباره زنم شه  ؟





امروز نصف دستمزد وکیل رو پرداخت کردم و اونم همونجور که قول داده بود دو روزه برام حکم موقت دیدار گرفته . درحالیکه طبق گفته منشی شعبه اگه خودم اقدام میکردم دوماه طول میکشید (!) قراره بچه از هشت صبح جمعه تا هشت شبش با من باشه . فردا صبح میرم حکم رو ازش بگیرم وببرم دم خونه اون آقا که بچه رو تحویل بگیرم . خوشحالم که یه حکم قانونی بدستم میرسه و اون توافق مسخره لغو میشه.البته نمیدونم برخورد وعکس العمل اون آقا چه خواهد بود؟ فعلن که مدعیست در مسافرتم .


دیروز عصر رفتم یک وکیل گرفتم . چون دیگه مطمئن بودم که حاضر نیستم پامو دور و بر دادگاه بذارم .خیلی آروم شدم و خوشبختانه وکیل هم خانم بسیار خوش برخوردی بود بر عکس اون دوتا خانم وکیلی که حدود یکسال پیش منو ناامید کردن وگفتن تا بخواهی این یک سال حضانت باقیمانده بچه رو تا ۷ سالگی بگیری پروسه دادگاه طول می کشه و بلافاصله بچه ۷ ساله میشه و باید پسش بدی . درحالیکه اگر اونموقع اقدام میکردم شاید دیگه بچه رو نمیگرفت . شاید اونوقت بچه رو زنش قبول نمیکرد .بهرحال حکمتی بودکه نشد.


قراره برام در عرض دو روز دستور موقت بگیره . نمیدونم تا چه حد میشه به وکیل اعتماد کرد وآیا واقعا میشه دو روزه ؟ کلی برگه رو هم بدون خوندن امضاء کردم . الان استرسم گرفته که چی بوده . امروز دوباره باهاش قرار دارم . وقتی سند طلاق رو دستش گرفته بود و میخوند٬ باتعجب گفت : چرا همه چیز رو بخشیدی؟ چرا اون موقع با یک وکیل مشورت نکردی ؟ جوابی نداشتم .گذشته ها گذشته .

ولی الان احساس می کنم روحم آزاد شده و شخصیتم تازه بعد از ده سال رکود و توقف داره جون میگیره . روز به روز خوشحالی و شادی بیشتری احساس می کنم برعکس شوهر سابق که با از دست دادن من خسارت بزرگی به خودش زد ٬ من احساس خوشبختی میکنم .خدایا شکرت .


رفتم دادگاه ولی  اونا بهم گفتن که آدرس خوانده رو پیدا نکردیم ... همش دروغ ...همش خیانت ...همش رشوه ... من آدرس دقیق محل کارش رو نوشته بودم باضافه شماره تلفنش و تلفن محل کارش ولی اون  پیغام رسون زیر نامه احضاریه نوشته بود که  این آدرس اصلا در هیچ کجای زاهدان موجود نمی باشد وما چند تا مکان به این نام در این شهر داریم و هزار تا آسمون وریسمون دیگه ...

 خدایا اینا چطور میخوان جواب بدن ... نمیخوام فکر کنم به اینکه اون نامه رسون رفته دیده طرف یک  آ.... هست و بی برو برگرد حق با اونه و بی حرمتی میشه نامه رو بهش بده یا احتمالا پولی چیزی گرفته و زیرنامه نوشته .... مطمئنم.  چون چند وقت پیش اون مردک منو مسخره می کرد که هر جا دوس داری برو شکایت کن ببین به کجا می رسی ... نمیدونی من چند تا دوست وآشنا تو این شهر دارم؟ ... بعد پوزخندی زده بود وگفته بود :‌ دوستان به درد همین جاها میخورن دیگه ...


 از منشی شعبه دادگاه پرسیدم حالا چی میشه ؟ گفت برو 5 ماه دیگه بهت وقت میدن . یا برو دادخواست دستورموقت بده. یعنی از نو یک پرونده تشکیل بده ٬ عین سگ پاسوخته بدو بدو کن تا دوماهه دستور موقت بدن بهت  ... گفتم چرا مشکل رو زودتر اعلام نکردین تا می اومدم ؟ گفت دیگه سرمون شلوغ بوده .خودت باید مراجعه میکردی . گریم گرفته بود . بعد از هشت ماه انتظار ... بدتر از همه رفتار قاضی انسان نما بود که با چنان الفاظ زشت وتوهین آمیزی منو خطاب قرار داد و گفت برو پی کارت . در حالیکه من هیچ کار بدی نکرده بودم ٬ مثل اینکه اشک ریختن آرام من ناراحتشون کرده بود .

شنیده بودم دادسرا دوهفته ای به شکایت رسیدگی می کنه . میدونستم اعصابم کشش نداره اما راه افتادم که برم دادسرا ....اونجا فرستادنم ارشاد بشم. توارشاد خانمی توسن وسال خودم نشسته بود تو قسمت ارشاد که مجله خانواده سبز میخوند ٬ اصلا حالیش میشد من چه حالی دارم؟ با آنچنان بی تفاوتی و لاقیدی و خوشحالی گفت: خب توافق کردی وقتی بره ماموریت بچه پیش تو باشه ... حالا اون آقا گفته نمیرم . دیگه کاریش نمیشه کرد...شکایت نداره که٬ اگه بچتو میخوای ببینی باید بری دادگاه دادخواست بدی .

قبل ازاینکه اشکهام بریزه پایین بهر بدبختی بود خودمو انداختم بیرون. فقط میخواستم چشمم به هیچکدوم از این آدمها نیافته٬ از قسمت مردونه برگشتم که کلی سربازهای احمق بهم بی حرمتی کردن . آخرشم گوشیمو فراموش کردم تحویل بگیرم . فقط میخواستم برم بمیرم گم شم .

 یک مشت سرباز و گروهبان بی مقدار و هیز و عقده ای٬ حقیرم کردن . دیگه اگر کسی بیاد سرم رو گوش تا گوش ببره حاضر نیستم پامو توی جاهایی مثل دادگاه و دادسرا و کلانتری بذارم .... دیگه طاقت ندارم برم قیافه بی تفاوت و بی درک و آماده به جنگ کارمندهای شعبات دادگاهها رو ببینم ٬ دیگه حاضر نیستم از صدفرسخی اون دادگاه و اون دادسرا رد بشم .

خدایا دیوان عدل تو کجاست ؟




- من خوبم و آرام و نگران هیچی نیستم . اشکهام از روی احساسات مادرانمه که گریز ناپذیره و باعث سبک شدنم میشه . ته دلم روشن روشنه و مطمئنم همین روزها به شگفت انگیزترین و غیر منتظره ترین صورت٬ اتفاقات خوب و جالب برام میافته .

همونطور که روزهای پیش تر گره های عجیبی که در زندگی کاری و روحی من خورده بود به راحتی آب خوردن شروع به حل شدن کرد . معجزه ها در حال اتفاق افتادنن چون من اینو میخوام.