به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد



امروز نصف دستمزد وکیل رو پرداخت کردم و اونم همونجور که قول داده بود دو روزه برام حکم موقت دیدار گرفته . درحالیکه طبق گفته منشی شعبه اگه خودم اقدام میکردم دوماه طول میکشید (!) قراره بچه از هشت صبح جمعه تا هشت شبش با من باشه . فردا صبح میرم حکم رو ازش بگیرم وببرم دم خونه اون آقا که بچه رو تحویل بگیرم . خوشحالم که یه حکم قانونی بدستم میرسه و اون توافق مسخره لغو میشه.البته نمیدونم برخورد وعکس العمل اون آقا چه خواهد بود؟ فعلن که مدعیست در مسافرتم .


رفتم دادگاه ولی  اونا بهم گفتن که آدرس خوانده رو پیدا نکردیم ... همش دروغ ...همش خیانت ...همش رشوه ... من آدرس دقیق محل کارش رو نوشته بودم باضافه شماره تلفنش و تلفن محل کارش ولی اون  پیغام رسون زیر نامه احضاریه نوشته بود که  این آدرس اصلا در هیچ کجای زاهدان موجود نمی باشد وما چند تا مکان به این نام در این شهر داریم و هزار تا آسمون وریسمون دیگه ...

 خدایا اینا چطور میخوان جواب بدن ... نمیخوام فکر کنم به اینکه اون نامه رسون رفته دیده طرف یک  آ.... هست و بی برو برگرد حق با اونه و بی حرمتی میشه نامه رو بهش بده یا احتمالا پولی چیزی گرفته و زیرنامه نوشته .... مطمئنم.  چون چند وقت پیش اون مردک منو مسخره می کرد که هر جا دوس داری برو شکایت کن ببین به کجا می رسی ... نمیدونی من چند تا دوست وآشنا تو این شهر دارم؟ ... بعد پوزخندی زده بود وگفته بود :‌ دوستان به درد همین جاها میخورن دیگه ...


 از منشی شعبه دادگاه پرسیدم حالا چی میشه ؟ گفت برو 5 ماه دیگه بهت وقت میدن . یا برو دادخواست دستورموقت بده. یعنی از نو یک پرونده تشکیل بده ٬ عین سگ پاسوخته بدو بدو کن تا دوماهه دستور موقت بدن بهت  ... گفتم چرا مشکل رو زودتر اعلام نکردین تا می اومدم ؟ گفت دیگه سرمون شلوغ بوده .خودت باید مراجعه میکردی . گریم گرفته بود . بعد از هشت ماه انتظار ... بدتر از همه رفتار قاضی انسان نما بود که با چنان الفاظ زشت وتوهین آمیزی منو خطاب قرار داد و گفت برو پی کارت . در حالیکه من هیچ کار بدی نکرده بودم ٬ مثل اینکه اشک ریختن آرام من ناراحتشون کرده بود .

شنیده بودم دادسرا دوهفته ای به شکایت رسیدگی می کنه . میدونستم اعصابم کشش نداره اما راه افتادم که برم دادسرا ....اونجا فرستادنم ارشاد بشم. توارشاد خانمی توسن وسال خودم نشسته بود تو قسمت ارشاد که مجله خانواده سبز میخوند ٬ اصلا حالیش میشد من چه حالی دارم؟ با آنچنان بی تفاوتی و لاقیدی و خوشحالی گفت: خب توافق کردی وقتی بره ماموریت بچه پیش تو باشه ... حالا اون آقا گفته نمیرم . دیگه کاریش نمیشه کرد...شکایت نداره که٬ اگه بچتو میخوای ببینی باید بری دادگاه دادخواست بدی .

قبل ازاینکه اشکهام بریزه پایین بهر بدبختی بود خودمو انداختم بیرون. فقط میخواستم چشمم به هیچکدوم از این آدمها نیافته٬ از قسمت مردونه برگشتم که کلی سربازهای احمق بهم بی حرمتی کردن . آخرشم گوشیمو فراموش کردم تحویل بگیرم . فقط میخواستم برم بمیرم گم شم .

 یک مشت سرباز و گروهبان بی مقدار و هیز و عقده ای٬ حقیرم کردن . دیگه اگر کسی بیاد سرم رو گوش تا گوش ببره حاضر نیستم پامو توی جاهایی مثل دادگاه و دادسرا و کلانتری بذارم .... دیگه طاقت ندارم برم قیافه بی تفاوت و بی درک و آماده به جنگ کارمندهای شعبات دادگاهها رو ببینم ٬ دیگه حاضر نیستم از صدفرسخی اون دادگاه و اون دادسرا رد بشم .

خدایا دیوان عدل تو کجاست ؟




- من خوبم و آرام و نگران هیچی نیستم . اشکهام از روی احساسات مادرانمه که گریز ناپذیره و باعث سبک شدنم میشه . ته دلم روشن روشنه و مطمئنم همین روزها به شگفت انگیزترین و غیر منتظره ترین صورت٬ اتفاقات خوب و جالب برام میافته .

همونطور که روزهای پیش تر گره های عجیبی که در زندگی کاری و روحی من خورده بود به راحتی آب خوردن شروع به حل شدن کرد . معجزه ها در حال اتفاق افتادنن چون من اینو میخوام.



امروز صبح توی اتاقم نشسته بودم ومشغول کارهای اداری که یک اس ام اس بسیار عجیب وغریب از اون برام اومد ...از تعجب دوتاشاخ گنده وسط سرم سبز شدن ومن مدتی گیج و منگ بودم و نمیدونستم داره منو دست میندازه یا واقعیته ؟ یه چیزی نوشته تو این مضامین که بیا بچه رو ببر بزرگش کن و سالی یکبار اجازه بده بیام ببینمش و خوب وخرابش به مصلحت خودت من اصلا کاریت ندارم .....

 نمیدونم چی بگم ؟ بهش میگم چیه خواب دیدی ؟ تو که تادیروز حاضر نبودی لنگه کفش پاره بچه را بدهی دست من چه برسه به اینکه پاره تنت را بدهی به کسی مثل من که لولو خورخوره است؟ میگه خواب ندیدم .... هیچ اتفاقی هم نیافتاده ....



بعدش من ساعتی توی شوک بودم و نمیدونستم چی بگم که باز اس داد که چیه ؟ حاضر نیستی ؟ گفتم باشه ... که بلافاصله گفت باید تضمین محضری بدهی تو وشوهر آینده ات که با بچه من خوب رفتار کنید .... وشروع کرد به دری وری گفتن که نتیجه اش رو نفهمیدم حقیقتاً . بعدش هم دیگه اس دادن رو قطع کرد....

 بگذریم که نفسم بند اومده بود از خوشحالی و ذوق و اینکه از صبح مثل سیر وسرکه میجوشم که این چرا این حرفو گفت و هدفش چی بود ؟ نکنه میخواست اینجوری کاری کنه که از پس فردا دادگاه رفتن منصرف بشم وبه خیال وعده سرخرمن حضانت دائمی دادگاه رو بی خیال بشم ...؟



 هنوز توی فکرم ...همینقدر که به فکرش رسیده این قضیه و اونقدرجدی بوده که قابل طرح باشه و به من بگه برام کافیه .اونم کسی که تا آخرین پیامی که بهم داد حاضر نبود حتی بیشتر از یکروز اجازه بده که من بچه روملاقات کنم چه برسه به اینکه کلاْ بدش به من .

 اما چنان به انرژی های مثبت طبیعت و تلقینهای ضمیر ناخودآگاه ایمان آوردم که باورنکردنیه ... احساس میکنم سرشار از رهایی و موفقیت هستم و لحظه به لحظه به آرزوهام نزدیکتر میشم .




این روزا در حال آماده شدن برای دوشنبه آینده هستم ... اول صبح جلسه دادگاه تعیین وقت ملاقات بچه دارم . من نمیدونستم که میتونم برای اینکه نمیذاره بچه رو ببینم برم دادسرا وشکایت کنم تا درعرض یک هفته به شکایتم رسیدگی بشه .

 برای همیندر کمال بی خبری بعد ازاینکه رفتم در خونه اش گریه وزاری راه انداختم  و اونم رفت کلانتری شکایت کرد و احضاریه فرستاد دم در اداره ام به جرم توهین به فلان چیز و بیسار چیز و جلوی یک رئیس پاسگاه شکم گنده بی فرهنگ تر از خودش ،  با خاک ته کفشش برابرم کرد ، رفتم دادگاه و دادخواست تعیین وقت ملاقات دادم که نه ماه طول کشید به من وقت دادرسی دادن .همه اش از روی سادگی و بی کسی .

کاش زودترمی فهمیدم واینقدر خون جگر نمی خوردم واینقدر حرف های زورش رو تحمل  و اعصاب ضعیفم رو متلاشی نمیکردم ... بگذریم ... دیگه نمیخوام به گذشته وچیزهای بد فکر کنم ...

 فقط میخوام مثبت اندیش باشم برای روز دوشنبه یک دفاعیه خوب رو تمرین کنم تا به قاضی بگم زمان بیشتری برای ملاقات بچه یعنی بیشتر از یک روز در اختیارم بگذاره ...

انرژی های مثبت طبیعت فقط وقتی به سمت من می آن که من با تمام وجود وضمیر ناخودآگاه  احساسشان کنم و مطمئن باشم که به خواسته ام میرسم . حالا چه جوریش مهم نیست ... یه جوری ....بزودی من به همه خواسته هام میرسم ...

من خوشحال وخوشبختم و طلاقم و جدایی از پاره تنم با اون همه زجر و اندوهش به مصلحت من بوده و خدا برای من چیزهای بهتری در نظر گرفته که مشتاقانه به پیشوازش میرم ...

برای همیشه مادر پسرک نازنین هستم و بزودی اون فرشته رو برای همیشه در کنارخودم خواهم داشت ... کیه که بگه نمیشه ؟!


-----------------------


شاید بعضی ها بگن چقد بچه بچه میکنی ؟ ببینید آدم میتونه بعد طلاق یک مرد رو بعنوان شوهر فراموش کنه و بذاره پشت سر ولی بچه رو نه ... شاید شما که این حرفو می زنید مادر نیستید ... یا شایدم من با شناختی که ازخود دارم میدونم حالا حالاها آدمی که بچمو پشت سر بذارم نیستم .

در ضمن من درمورد طلاق فریب خوردم و اعتماد بی جا و سادگی کردم و به راحتی در مورد بچه سکوت کردم .پس متهمم نکنید که اگر اینقد بچه بچه میکنی چرا جداشدی ؟

دلخوشی من، سهم من از دنیا، لذت من از زندگی سهم عمده ایش توی عشق به نازنین ترین پسر هفت ساله دنیاست که من مادرشم ...اون آزادی و پیروزی و موفقیتی که بهاش فراموش کردن اونی باشه که به محبت من نیاز داره هرگز نخواهم خواست .




از شب جمعه اومد پیش من تا امروز صبح.

نشستیم خونه . پسرکم داره تو عالم خودش زمزمه میکنه ... دلم گرفتاره ... به عشق مادر ... میگه آره ... (به تقلید از یه آهنگ پاپ که جایی شنیده )

با تعجب بهش گوش میدم ... وبعد بغلش میکنم میگم چی میخونی مامانی ؟ میگه می دونی مامان وقتی از پیشت میرم دیگه دل ندارم ... دلم ترکیده ... میگم خدانکنه مامان ...

همونجور که داره مقواهای رنگیشو برای کاردستی قیچی میکنه میگه آخه دلم تیکه پاره میشه ...

کاش می مردم واین حرفا رو نمی شنیدم .آخه صبح هم وقتی داشتم می بردمش مهد ازم پرسید : مامان امروز کی میاد دنبالم ؟ ومن گفتم بابا ٬ اما زود زود باز میای پیش خودم . رفت تو فکر و دستاشو گذاشت لب پنجره ماشین و هیچی نگفت . بعد چند دقیقه گفت : من خیلی غمگینم مامان . آخه هی میام پیشت زود باید برم .

اس ام اس زدم به باباش که ببین بچه افسرده شده ... حالا تو هی عقده ها و کینه هاتو سر حق یک طفل زبون بسته خالی کن که مادرشو نبینه ٬ بعد ادعای دلسوزترین پدر دنیات هم گوش فلک رو کر کرده ... بازشروع میکنه به دروغ بافی که برعکس وقتی بهش میگم برو پیش مامان شروع میکنه به گریه که نه نمی خوام برم و زود بیا دنبالم و از این حرفا ... درحالیکه نمی بینه وقتی میرم دنبال بچم میاد توبغلم اونقدر دست و صورتمو غرق بوسه میکنه که اشک سنگ درمیاد ... و اون پدر سنگدل .. خدایا تا کی ؟



ظاهراْ جنین بچشون از بین رفته . می ترسم با پسرکم بدرفتاری کنه بخاطر شکستش .