آخرین بار یک ماه پیش که دیدمش ٬ جلوی در مهد. چقد خوشحال بود که ظهر میرم دنبالش .اما اون اس ام اس داد که زنم از سفر برگشته نمیخواد بری دنبال بچه .
زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم همه ی عمر دمی بود و نمی دانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم!
تاوقتی یک چیزی رو داریم غرق خواسته ها وآرزوهای دیگریم ...وقتی از دستش دادیم شروع میکنیم به زاری وندبه براش ... زندگی در لحظه ابدی اکنون یادمان می رود ...سعی میکنم از لحظه هایم استفاده کنم .... از امروزم ... بر گذشته ها خط بطلان وفراموشی میکشم ... گذشته ها رفته و دیگه هرگز تکرار نخواهد شد... امروز من٬ فردا گذشته ای خواهد بود که از تلخی یادآوری اش فراری خواهم بود . پس نه گذشته ونه به آینده ... نه به از دست رفته ها ... نه به ظلم ها ... نه به بی عدالتی ها وبی انصافی ها ... نه به غم های پنهان و جانکاه... نه به دلتنگی های کشنده ... نه به اشک های گذشته ...
زین گونهام... زین گونه ام ... که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش... یارا
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشتهی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
و این بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـالهی هر عندلیب نیست...
.........................
دیروز هم نذاشت ببینمش . نمیدونم چرا درو باز نکرد؟ مامور کلانتری صورتجلسه کرد و قراره ببرم دادگاه برای دستور مجدد قاضی تا هفته بعد. کاش کسی به من میگفت چرا ؟
قراره صبح جمعه با مامور برم دم خونه اش . دلشوره دارم . منتظرم جمعه بیاد. البته فکر میکنم در توانم نیست از این کارها بکنم . شاید یکجورایی جسارت و شاید هم یک مقدار گستاخی لازم داشته باشه . حس میکنم دارم کار خیلی بدی میکنم .منتظرم یک اتفاق بیافته که من نرم دم در خونه اش و میدونم چقدر این کار برای روح و روانم بار منفی داره. یکنفر به من گفت که وقتی اون یکماه بعد طلاق که هنوز بنا به شرع و قانون تا سه ماه بهش مربوط بودی ٬ تو رو به کلانتری کشوند فقط برای اینکه دم خونه اش گریه کرده بودی برای سه ماه ندیدن بچه ات ٬ و الان هم با خودخواهی کاری کرد که برای گرفتن حق مسلمت بری دنبال وکیل و چنین هزینه بیهوده ای رو به سیستم زندگیت تحمیل کنی ٬ باید جسارت این کارو داشته باشی . خیلی درست بود ولی من در توانم نیست از این کارها بکنم .یک جورایی شاید از اینکه یاد خودم بیافتم که جلوی رئیس پاسگاه چقدر تحقیر شدم و اندازه یک دستمال چرک واندازه یک تیکه گل ته کفش له شدم می ترسم ...نمیدونم هر چی هست برام کلی حس منفی داره . اینکه با یک مامور و با نامه دادگاه برم دم خونه اش ٬ منو هراسون میکنه .... اونم فقط برای یک حق ساده ... ملاقات مادر و فرزند ... طبیعی ترین حق دنیا ... حس میکنم از شکسته تر شدن حرمتهای شکسته شده قلبم کدر خواهد شد . بعد ممکنه روح و روانم داغون شه و نتونم تا هشت شب که بچه پیشم باشه لذت ببرم . من بهش کاری نداشتم وخدا میدونه فقط اون بود که چقدر برای حق طبیعی ما دو تا سنگ اندازی کرد . منو مجبور کرد برم دادگاه و وکیل بگیرم . آخه کی باورش میشه ما سر هیچ چیز مادی ای دعوامون نشد جز این قضیه که بنظر من اونقدر بدیهی می اومد اما تبدیل شد به یک مشکل لاینحل و غیر قابل هضم برای اون ....یک بار با خودش نگفت که این دیدار نه تنها حق اون زن ٬ که حق طفل معصومم هست و من اگر ادعای پدری و ادعای مسلمونیم میشه باید به زور هم که شده این دیدار رو میسر کنم نه اینکه ....... خدایا چه دنیای عجیبیه !
دلم تنگ شده برای خنده های معصومانه اش . برای بغل کردنش . برای بوئیدنش . برای محکم فشردنش . برای بوسیدنش .امشب دوباره از اون شبهاست که هیچ چیز تسکینم نمیده . هیچ کس نمیفهمه مگر کسی که درد منو داشته باشه .میخوام تموم دنیارو بدم که فقط لحظه ای در آغوشش بگیرم و ببوسمش .
عزیز مامان ... کجایی ؟ الان داری باکی بازی میکنی ؟ بیاد مامانت هم هستی ؟ همه هستی من تویی . میخندی یاگریه میکنی ؟ خوشحالی یا ناراحت ؟ سیری یا گرسنه ای ؟ چی تنت کردن ؟چرا تو رو از من گرفتن نازنین مادر ؟ مگه من مامانت نبودم ؟ مگه دروغ بود ؟ نه بخدا راست بود . شیش سال مامانیت بودم . فقط من و نه هیچکس دیگه .به خنده هات خندیدم .به گریه هات گریه کردم . به همین راحتی نادیده شد . چطور میگن برای این کارهات مزدی بگیر و پاره تنت رو فراموش کن ؟ کسی هست که بیشتر از من دوستت داشته باشه ؟ کسی هست که حاضر باشه برای خندیدنت دنیا رو زیر و رو کنه ؟