به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

12

 فکر می کنم تاثیر روزه داری و بی حالی و ضعف جسمانی خاصیته ماه رمضانه  و توی روح و روان و روحیه ادم هم تاثیر می ذاره . چون من توی ماه رمضان شدیدا اعصاب داغون و افسرده بودم . چند بار به پر و پای همسرم بیچاره پیچیدم و الکی دعواش کردم . دیروز از اداره زودتر زدم بیرون و رفتم گل فروشی و دو تا رز قرمز و صورتی خریدم و رفتم خونه . 

 

یکی برای همسرم و یکی برای پسرکم . بر خلاف همیشه که زنگ می زنم سید ( همسرم ) بیاد پایین در پارکینگ رو باز کنه خودم پیاده شدم و در رو باز کردم و بدو بدو رفتم بالا و گلها رو بهشون دادم .پسرم همیشه عادت داره وقتی از اداره بر میگردم خونه خودشو یه جا قایم میکنه و هزار تا فیلم و ادا با بابایی در میارن تا من برم دنبالش بگردم ... خلاصه پیداش کردم زیر میز تحریرش نیم وجبی رو...

 

 بهر حال کللی خوشحال شدن . سید میگه تا حالا کسی برام گل نخریده بود.... انقدر تعجب کردم و تازه از خودمم خجالت کشیدم که تو این مدت دهها بار اون برام گل خریده و هر جا در طول روز چشمم می افته یه یادداشت محبت امیز برام گذاشته ولی من بی احساس وبی محبت اصلا اهل این کارها نیستم . 

 

عصر هم با هم رفتیم کتابخونه ... سه نفری . من و همسرم و محمد صادق ... البته فقط من عضویت دارم و حداکثر 5 تا کتاب میتونسم انتخاب کنم . دو تا برای سید ، یکی محمد صادق و دو تا هم خودم . بعدش خوشحال و خندون رفتیم بازار و یه دست لیوان و نی آبمیوه خوشکل و چای سبز خریدم . کلی هم مغازه لوازم خونگی رو زیر و رو کردم برای خرید یک غذا ساز جدید . 

 

صبحش محمد صادق رفته بود کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان . اونجا یه نمایش عروسکی براشون برگزار کرده بود . منم اون اخراش رفتم که بیارمش خونه  ... بچم همچین چشمش به من افتاد با هیجان گفت مامان شما هم دیدی نمایش رو ؟ ... گفتم نه مامان من دیر رسیدم . گفت : مامان اونننقققد غصه خوردم که شما و بابایی این نمایش رو نمی بینید . کاشکی گوشیمو برده بودم براتون فیلم می گرفتم .... ( الهی قربونت برم مامانم ) بهش گفتم مامان خوشحالی تو خوشحالی ما هم هست . منم اونقققدر خوشحالم که پسرم نمایش به اون خوبی رو دیده .... 

 

 

11


عیدتون مبارک .

 

 عصر روز سی ام ماه رمضان پیغام داد که بیا دنبال بچه من می خوام تا آخر هفته بعد برم مسافرت ... اینجوری شد که خوشحال و خندون رفتیم دنبال پسرکم و بودنش در این لحظات یک عیدی خوب برای منه . امروز روز دوم تعطیلات عید فطره الان محمد صادق و همسرم نشستن  دارن دوز بازی می کنن و بیسکوییت می خورن با چای ... الان منم میرم که بهشون بپیوندم .

 

راستی  بالاخره عکس آبجیشو دیدم یه بچه 4 ماهه بامزه و البته سبزه و سبیلو .... ولی بانمک ... تو حالت خواب ازش عکس گرفته بود و وقتی من داشتم نگاش میکردم اونقدر قربون صدقه ی آبجیش می رفت که بیا و ببین البته خودمم بچه می بینم نمی تونم قربون صدقش نرم  ولی خب باید آدم بعضی ملاحظات رو هم در نظر بگیره ... خنده داره.... توی همون گهواره بچگی های محمد صادق خوابیده بود....

 

 همون گهواره ای که نمازگزارهای مسجد همگی باهم به مناسبت تولد محمد صادق به حاج آقاشون  هدیه داده بودن  و من اولین بار وقتی از از بیمارستان برگشتم گوشه اتاق یه گهواره سفید و بزرگ بود البته صادق هیچوقت توش بیشتر از 10 دقیقه نمی خوابید  ... بهر حال الان خانواده سه نفریمون جمعمون جمعه و قراره تا آخر هفته بعد هم جمع باشه . 

 

 

 

10

از پریشب دارم بهش اس ام اس میدم که  میشه شب پنج شنبه بیام دنبالش ؟ بعد از سه بار تکرار ارسال و ... نوشت : بیا اما به قانون پایبند باش .تا بچه تکلیف خودش رو بدونه !

 

براش نوشتم من و تو انسانیم  و هرکدوم پنجاه پنجاه والدین اون بچه هستیم . مگر قانون آیه قرانه  که غیر قابل تغییر باشه ؟ چون به نفع توئه نباید ازش تخطی کنیم ؟  خیلی از قانونها غیر انسانی و غیر اخلاقی هستن  مثلا قانون برده داری تو امریکا ! اما بودن ادمایی که با گوشت و خونشون ظلم اون قانونها رو چشیدن و نقضشون کردن . میشه گفت اونا بدن و لایق مرگ ؟

 

بهش گفتم چطور وجدانت خودش رو به خواب زده که بیداری در کار نیست ؟ اینو بدون رشته  پیوند مادر و فرزند هرگز گسسته نمیشه پس خودتو روسیاه نکن و بذار هم یه بچه از محبت مادر بهرمندی بیشتری داشته باشه و هم مادری با محبت به فرزندش آروم بگیره .

برام نوشت که یعنی روحیه بچه برات مهم نیست که بازیچه دستت کردی حالا که باهم نیستیم پس طبق انچه که قانون گفته.

 

باز براش نوشتم : با دوتا جمله کلیشه ای خودتو خلاص نکن . روحیه بچه پیش من که هست خیلی خیلی عالیه نمی دونم از کدوم روحیه داغون حرف میزنی؟ / ما با هم نباشیم دلیلی نمیشه که برای بچمون هم نباشیم . اگه قانون طرف من بود بازم از این حرفا میزدی ؟ همه پیامبرا  اومدن که بگن اگه همه دنیا داره یه کار بد و غیر انسانی رو قانونی و موجه انجام میده شما به حکم انسانیت و اخلاق ، طبق رحمت خداوندی که در وجودشما ودیعه گذاشته شده رفتار کنید . اونوقت تو با حمایت قانون داری ظلمی میکنی که  قابل جبران نیست . کودکی یه بچه رو . تو از قانون سپری برای وجدانت ساختی و خودتو به خواب زدی و گرفتار توهماتت هستی .

 

 بگذریم بالاخره بعد ساعتها راضی شد اخر شب یعنی ساعت 11 دیشب بچه رو بیاره دم خونه من پیاده کنه . اونم تحت تاثیر این جمله که گفتم ببینم خوبی تو در حق یک غریبه چقدر هست ؟ یکبار بیا و دست از دشمنی بردار و تو بچه رو بیار چند ساعتی قبل از وقت قانونیت !

 

البته عمل کردن طبق قانون فقط مختص منه چون خودش زیاد پایبند به قانون نیست و وقتاییه که  میخوان خانوادگی برن مسافرت و یا وقتای دیگه که میگه میخوام برم ماموریت بچه رو بدون سوال و جواب میاره پیش من و من چون طبیعتاً خواهان اومدن بچم هستم نمی تونم مخالفتی بکنم یا لااقل بگم که خب اگر قراره بچه عادت بکنه به این روال که تو نباید روی من حساب کنی برای نگه داشتن بچه تو ایام گرفتاریت !

 

دیشب محمد صادقم اومد. ساعت یازده .چشماش قرمز بود نمی دونم از بی خوابی یا چیز دیگه ؟ ناراحت بود .. میگم چی شده مامانی ؟ میگه مامان گوشیمو یادم رفت بیارم . یه عکس از آبجیم گرفته بودم ...

 

آخه هفته پیش که اومد گوشیشو یواشکی تو جیبش با خودش برده بود خونه باباش  برای اینکه از آبجیش عکس بگیره ... نمی دونم چه علاقه ای داشت به اینکه من آبجیشو ببینم . منم برای اینکه دلشو نشکنم و یا متوجه اختلاف و خوش نیومدنم از اون بچه نشه قبول کردم که ببره و عکس بگیره از آبجیش . دیشب میگه گوشیمو قایم کرده بودم زیر مبل ( فدات بشم ) گفتم چرا مامانی ؟

 

با یه لحن مظلومی با همون خستگی و بی حالیش میگه : می ترسم ! گفتم از کی ؟ ..... میگه از آقاجون . ( دلم به درد میاد که بچم چقدر طی این هفته ترس و لرز درونی داشته برای اینکه یه عکس یواشکی از آبجیش بگیره و بعد گوشیشو قایم کرده زیر مبل تو اتاقش ) میگه تازه آقاجون اومد مبلو تکون داد منم ترسیدم سریع رفتم با پام  هلش دادم .. بهش میگم مامانی نترس خودم میخوام اس ام اس بدم که آقا جونت اجازه بده از این به بعد گوشیتو با خودت ببری اونجا تا من و تو بتونیم اس ام اس بدیم برای هم .  ساکت نگام میکنه و سرتکون میده یعنی باشه .


یه روز بعد از اینکه از پیشم رفته بود یهو دیدم یه اس اومد از پسرکم که فقط نوشته بود:  چخبر !   اونقدر جاخوردم انتظار نداشتم  برای اولین بار بود که وقتی ازم دوره،  اس ام اس بده برام . همیشه وقتی اس ام اس بازی میکنیم که هر دو تو خونه ایم یا من اداره ام اون خونه است ...