هنوز پسرکم پیش منه . امروز دوباره بردمش کانون پرورش فکری که دیدم جلوی در شلوغه ... ظاهرا امروزم می خوان ببرنشون نمایش عروسکی ...
رفتم داخل که رضایت نامه بنویسم دیدم مسئولش زودتر از من به باباش زنگ زده و درحال صحبت کردنه . صادقو صدا زد و گوشی رو داد بهش که با باباش حرف بزنه ...
پسرکم متعجب رفت و با باباش حرف زد و منم رفتم به مسئول گفتم مادرشم و رضایت نامه نوشتم . و بعد که تلفن صادق تموم شد گفت آقاجونم گفت امشب میاد ... شنیدم که اون طرف راجع داشت راجع به آبجیش یه چیزایی می گفت چون صادق گفت مگه آبجیمم اونجاست ؟ ... پریروز داشت می گفت دلم برای آبجیم تنگ شده ... عکسشو گذاشته بک گراند گوشیش ...
ازامروز دوباره بعد ماه رمضان می خوام همت کنم و باشگاه رفتن رو شروع کنم . خیلی به سرپا موندن روحیم کمک می کنه ولی اراده ای می خواد بسیار بسیار قوی ... هفته پیش دکتر آزمندیان اومده بود اداره ما ... یه جلسه دو ساعته گذاشته بود رایگان....
البته چیز خاصی نگفت فقط کمی شرح حال گفت و مقدمه چینی و بعد معرفی کتابهاش و راههای خریدنش و ..... اما یه چیز خوب گفت اونم اینکه برای هفت سال آینده زندگیتون یک هدف تعیین کنید و روشن و شفاف بهش فکر کنید :
بعد من با خودم فکر کردم و دیدم واقعا واقعا هدف خاصی تو زندگیم ندارم برای حداقل هفت سال آینده ... خیلی از دست خودم لجم گرفت با اینهمه ادعا هنوز هدف روشن و واضح و شفافی ندارم . خودم نمی دونم چیمیخوام از زندگی ؟
گرفتن صادق ؟ رفتن به خارج ؟ دکترا ؟ بچه دار شدن ؟ خونه بزرگتر و ماشین مدل بالا خریدن ؟ ارتقاء روحی و شخصیتی ؟ ارتقاء شغلی ؟
البته همه اینا رو می خوام ولی احساسم میگه هیچکدوم راضیم نمی کنه .بعدش اگر هنوز خودمو دوس نداشته باشم ؟ اگر آرامش نداشته بشم ؟ اگر کینه و نفرت داشته باشم ؟ اگر عشقی نداشته باشم؟ چه بدرد می خوره ؟ حالا باید برم فکر کنم ببینم واقعا چی میخوام برای هفت سال بعد ؟
همون موقع یکی از همکار گفت من توی هفت سال آینده چروکهای صورتم بیشتر میشه فرقی دیگه ای نمی کنم ! یکی هم گفت دخترمو عروس میکنم !
باز هم سلام
الان تمام روز هات رو خوندم و تمام کردم.یک چیزهایی رو نفهمیدم مثل اینکه چرا و چطور از اون آقا جدا شدى؟؟و یا آشنایى و ازدواج با همسر فعلى ؟؟؟؟من نفهمیدم یا کلا ننوشتی؟؟؟؟؟بهر حال برایت آرزوى آرامش و خوشبختى میکنم به امید روزى که پسرت در کنارت زندگى کنه.
خیلی ممنون عزیزم که خوندی .
من از بعد از جدا شدن از شوهر سابق شروع به نوشتن از زندگیم کردم برای همین جریان جداییم رو کامل شرح ندادم تو هیچ پستی .... اون با صمیمی ترین دوست مذهبی ام صیغه کردن ( همسر سابقم آخ و ند بود ) و ماهها با هم بودن هرچند علت اصلی جداییمون رفتارای بدش از روز اول ازواج و عدم تفاهممون بود و اون صیغه کردن نقطه پایان شد دیگه ... از اشنایی و زدواج با همسر جدیدم هم بخاطر اینکه چند از آشنایان وبلاگ منو می خوندن چیزی ننوشتم . کسی مارو بهم معرفی کرد و من بعد از چند ماه که شناختمش باهاش ازدواج کردم . بازم ممنون که پرسیدی گلم.
سلام ترمه جان
تازه شروع کردم به خوندنت،و قلبم از این همه ظلمی که در حقت شده به درد آمد .امیدوارم همه مادران همیشه در کنار فرزندانشون باقى بمونند.بعضى از پستات رمزى هستن ،امکانش هست که رمز داشته باشم؟؟؟؟
سلام عزیزم خوش اومدی ممنون .
پستهای رمزیم فقط برای خودم بوده دوست گلم .کلا به کسی رمز ندادم
سلام: عجب وبلاگ دنج ومفصلی که سالها سردرآن عقده هاگشوده ای...درودبرترمه خانوم ....ان شاالله درکنارخانواده محترمتان موفق ومؤیدباشی.
سلام ممنون از نظر لطفتون .
انشالله شماهم همینطور
سلام
مثل اینکه صادق آبجیش رو خیلی دوست داره.
واقعا الان که فکر می کنم منم برا 7 سال آینده ام هیچ برنامه ریزی ندارم که برنامه نداشتن عمومیت مردم رو شامل می شه به نظر من.
امیدورام شما تا 7 سال آینده به اینا برسین:
گرفتن صادق
رفتن به خارج
گرفتن دکترا
بچه دار شدن
خریدن خونه بزرگتر و ماشین مدل بالا
ارتقاء روحی و شخصیتی
ارتقاء شغلی
و...
سلام
آره خیلی دوستش داره . ممنون که اومدی حالا بشین برنامه بریز برای هفت سال آیندت .