سلام همیشه روزای آخر سال یه حس خوبی داره . هر چند که قرار نباشه اتفاق خاصی بیافته . اما احساس میکنی داره تموم میشه و قراره همه چیز نو بشه یا از اول شروع بشه . همین خوبه ...
چند روز اول عید رو می ریم روستا ... با محمد صادق که تا سوم و یا چهارم با من خواهد بود . تا روز آخر هم باید اداره بمونم . هرچند که بدم نمیاد . بهر حال روستا و خونه پدری با شلوغی عید ، زیاد نباید انتظار داشته باشم که تو ذوقم نخوره .
اما هرچی باشه ،از درون خوشحالم ... اصلاً بی جا میکنم که خوشحال نباشم . چون سال 92 برای من یک سال عالی و بی نقص خواهد بود . حضانت پسرکمو خواهم گرفت ، قلبم برای همیشه آروم میگیره . یه خونه نو میخرم و از این خونه میرم .
همه آرزوهای قلبیم به سرانجام مثبت می رسه . اصلاً عجیب به سال 92 دلبسته ام . میخوام توی سال 92 یکی دوتا سفر پر و پیمون برم شیراز یا شمال یا مشهد .... سال 92 برام سال خبرهای خوشه .
توی اداره ، توی جمع های خانوادگی ، دوستان ، دانشگاه ، هرجا میشینم بحث از گرونی و بی پولی و بیچارگی مردم توی عید و بعد از عید میشه و من دلم میگیره . دلم میخواد دور بشم از این حرفا. بجاش از رفتن به روستا ذوق کنم . از رفتن به سکوت و طراوت و تازگی هواش .