فردا صبح دوباره میرم دنبال بچم. خوشحالم
بهش اس زدم که آخر شب برم بیارمش ( واسه اینکه اول صبح بچه بد خواب نشه ) گفت نه . بهش گفتم دوچرخشو بفرست تا عصرها که میرم پیاده روی بچه با دوچرخه اش سرگرم باشه . جواب داد . نخیر .
گفتم چرا ؟ گفت چون توی حیاط ( پارکینگ دوماشینی مشترک ) باهاش بازی میکنه ! درحالی که بچم بارها بهم گفته که دوچرخه ام توی بالکن افتاده و خرابه . و خودم هم میدونم قبل از جدایی دوچرخه اش خراب شده بود وانداخته بودیمش انباری .
گفتم اسکوترش رو بفرست . گفت ٬نخیر ! ( با همین لفظ )
ولش کن . واقعاْ از وقتی که ذهناْ شروع کرده ام به گفتن عبارات تاکیدی مثبت راجع به بخشیدن اون و اون دوستم که بهم خیانت کرد و مدام باخودم تکرار میکنم که بخشیدمشون و رهاشون کردم و آرزو میکنم به سوی خیر وصلاحشون برن٬دقیقا آزار و اذیت های روحی ام از طرف اون دوتا کاملاْ رفع شده .
دیگه توی شهر نمی بینمشون . یا اصلا در طول روز بیاد آزار و رنجی که به من رسوندن نمیافتم . هرشب قبل از خواب با خودم تکرار میکنم که شماها رو برای همیشه بخشیدم . بخصوص برای دوست سابقم . اونقدر جواب میده . واقعا حس میکنم من برنده ام . گاه افرادی رو میبینم که ماهی یک میلیون وخورده ای مهریه می گیرن .اوایل دلم میسوخت که چه ساده مهریه مو بخشیدم تا سر یک هفته برای زن جدیدش طلا خرید ... اما الان اصلا برام رنج آور نیست . میدونم ده برابر اون مهریه به زندگی من برمیگرده .
گاهی که میبینم با وجود اونهمه اذیت و حق خوری که از من کرد انگار هنوز اونه که طلبکاره و لحن اس ام نوشتن و رفتارش دشمنانه و وحشتناکه ته دلم تاسف میخورم و دلم می گیره . دلم میخواد کاش میتونستم بهش بگم از چه راهی خودشو آروم کنه . گاهی از خودم هم تعجب میکنم . همه چیز شدنی هست توی این دنیا . غیر ممکن وجود نداره
روزهایی بود که من فکرمیکردم تا ابد در آتش انتقام خواهم سوخت و از صمیم قلب میخواستم چشمهای اون دوستم رو بخاطر خیانت پلیدش از کاسه دربیاورم اما الان حسی دارم که همیشه به خودم میگم بهترین زندگی رو داشته باشند . تاثیرش رو در خودم میبینم . در واقع فقط برای کمک به خودم . نه اینکه من عاجز باشم و یا شکست خورده .
چند وقت پیش یک پایان نامه رو توی رودربایسی تایپ کردم که واقعاْ سختم بود و یکهفته چشمام چنان اذیت بودم که نمیتونستم به مانیتور نگاه کنم . هنوز یکسال از عمل چشمم نمیگذره .البته باوجود عمل دوباره عینکی شده ام با نمره پایینتر . امروز رفتم سر جلسه دفاع ایشون و حاصل دسترنجم رو دیدم که البته کلی غلط تایپی داشتم که بخاطر چک نکردن خود صاحب پروژه بود ولی بهر حال جالب بود .
وکیلی که گرفته بودم هنوز برای حکم دیدار نامه اجرائیه نگرفته بود خودم رفتم دادگاه دنبالش و باقی پول وکیل رو بهش دادم تا بره پی کارش و ذهنم از دغدغه بدهی خلاص بشه .
معلم بچه هفته پیش گفته بود براش هدیه بخرم کادو کنم ببرم مدرسه ... اوضاع مالی جوری قاطی بود که فقط هزار تومن توی حسابم داشتم . بعد به طرز عجیبی از یک جایی پول بدستم رسید یعنی دقیقا همون روزی که باید با هدیه به مدرسه میرفتم و غصه بی پولی داشتم .درست به اندازه مبلغ هدیه کسی بهم پول داد . واقعا حیرت کرده بودم .
بدو بدو رفتم برای بچم پازل هواپیما سازی گرفتم با یه چیز دیگه که الان یادم نیس . کادو شده بردم دم مدرسه . زنگ تفریح بود و محمد صادق توی حیاط در حال جفتک زدن به در و دیوار با دوستاش . تا منو دید چشماش برق زد . فهمید یه چیزی زیر چادرم قایم کردم . زود گفت مامان برو تو کلاس خانوم اونجاست . و بعد عین یک جت با دوستاش دویدن و رفتن .
دلم از شوق و شادی بچه پر از هیجان شد . خدایا شکرت . بعد از اون دیگه یک هفته است ندیدمش تا فردا . چند روز پیش به باباش اس دادم که معلم کادوشو بهش داده ؟ خوشش اومده ؟ خوشحال بود ؟ بعد چند ساعت جواب داد : فهمیدم که تو براش خریدی . نیازی به یادآوری نبود ...!
هنوز نفهمیدم که بچم وقتی اون هدیه مورد علاقشو دیده چه حسی نشون داده . اما فردا صبح میبینمش . بله همین فردا .
راستی امروز کلی برای محمد صادق لباس خریدم . اونم بخاطر هدیه دیگه ای که دریافت کردم ( متشکرم .بی نهایت ) میدونم خدا بدجوری هوای منو داره . از این جهت دارم بال درمیارم . چون اوضاع من لحظه به لحظه بهتر میشه . به هر چیز که آرزومه میرسم . زود زود .
اما امیدوارم هیچکس در حسرت آرزویی مثل من نباشه .