همه میان می نویسن که چقدر لذتبخشه نوشیدن یک چای یا قهوه پشت پنجره ای که اونورش برف و بارونه و هوا سرد و سوزناک اما من توی این شب خاک آلود دلم میخواد بنویسم که چقدر لذتبخشه مزه مزه کردن یک چای داغ کنار پنجره ای که اونورش های و هوی وحشیانه و هراسناک باد و طوفان گرد و خاک جولون میده و قدرتش پنجره ها و نرده ها رو بهم میزنه و صدای ترق و تروق درب کهنه و زهوار در رفته مجتمع موسیقی سکوتت شده ... که لذتبخشه ...
باد و طوفان خاک با سرمای خشک و قابل توجهی داره توی خیابون های شهر زوزه می کشه و کف آسفالت رو حریصانه جارو می زنه اما من ... اینجا ، نشستم و آرامم . آرام آرام .
احساس خوشبختی و سبکی میکنم و از لحظه های ناب زندگیم لذت میبرم هنوزسختی ها و رنج ها و محرومیت ها و دلتنگی ها و هجران عشق های دور و دردناک هست ...
اما زندگی همین هاست . مگرنه ؟ مگر کسی هست که غم نداشته باشه ؟ مهم اینه که من توی این هوای خاکی و وحشی و ترسناک بیرون یه جای امن دارم به اسم خونه ... خونه خودم که توش آرومم و به آرامش رسیده ام .
همه اینها رو از خدا دارم ، خدا بود که قلب پریشونم رو آروم کرد. تحمل دوری بچمو بهم یاد داد . تحمل ظلم آدما رو برام آسون کرد . خدابود که بهم گفت دردمو به خودش بسپرم . خدا توی هوای خونه ام جاریه و این آرومم میکنه . خدایا متشکرم بخاطر همه چیز . بخاطر اینکه همیشه نشونم میدی که هستی ...
بخاطر اینکه من زیر این آسمون بلند و بی انتها و روی این زمین وسیع و بیکران یه موجود کوچک و ترسان و شکست خورده بودم . تنها و بی پناه و زخم خورده ... اما تو مواظبم بودی و دستام رو تو دستای گرمت نگه داشتی .
خدایا متشکرم !