دیروز پسرکم پیش من بود . قمقمه آبش چپه شده توکیفش وهمه دفتر وکتابهاش خیس ونمناک شده البته قبلاْ . دفترشم خونه اون جا گذاشته . یه دفتر جدید بهش دادم .
میگم به خانوم معلمت بگو که خونه مامانم بودم و دفترم اونجا جامونده . واسه همین توی دفتر جدید مشق نوشتم .... در حال ورجه ورجه کردن و پریدن از مبل و صندلیه ٬ یه کم فکر میکنه و بعد میگه : آخه اونوقت میفهمه که شما دوتا .... شما دوتا طلاق دارین ... (الهی قربون نازنینم بشم با این فرهنگ لغت مخصوصش )
بهش میگم خوشکلم خانوم معلمت که میدونه . بعدشم اشکالی نداره که مامان بابای آدم طلاق داشته باشن ولی بچشونو که دوس دارن . میره تو فکر و این منم که هزار بار از درون فرو میریزم و بر خودم و او لعنت میفرستم .