از این زندگی لعنتی بیزارم . از اینهمه ظلم وبی عدالتی خسته ام . من از اینجا میرم . میرم یک جایی سرمو بذارم و بمیرم . من لعنتی تو این دنیا چه حقی دارم ؟ من اضافی ام . من به درد هیچ کس نمیخورم . من حتی بدرد یک بچه که خودم هم بدنیا اوردم نمیخورم . نمیخوام باشم تو دنیایی که باید دنبال حقت بدوی و بهش نرسی و کلی هم دماغ سوخته بشی و سرت به سنگ بخوره واحساس حقارت کنی . من حقم رو از کی بگیرم ؟ به کجا شکایت کنم ؟ از کی بپرسم ؟ وقتی قاضی اش ، وقتی مدعی اسلامش ؟ وقتی همه چیز صوری ونمایشی هست؟ به کی میشه اعتماد کرد ؟چه خاکی توسرم بریزم . دیگه دلم نمیخواد زندگی کنم . تا کی به خودم امید بدم ؟ تاکی بار اشتباهم رو به دوش بکشم ؟ راه حل چیه ؟ ازدواج کردن ؟ ازدواج نکردن ؟ بچه دار شدن ؟ بچه رو فراموش کردن ؟ بی خیال شدن ؟ حرف مردم ؟ فقط مرگ فقط مرگ فقط مرگه که درمان درده . اون دختره هزار سکه مهریه اش کرد و بعد موقع طلاق نصفشو بخشید و بجاش بچشو گرفت . اما من چی .همون صد تا رو هم بخشیدم و بچمو هم نگرفتم . مرگ بر من . مرگ بر من . کی میمیرم که راحت بشم ؟ کی میمیرم ؟ مگه زندگی زوریه ؟ من نیمخوام زندگی کنم . به کی بگم ؟ من نمیخوام بیشتر از این غصه ورنج بکشم .دیگه نمیخوام صبور باشم . بگید زن بدی بود . بگید صبور نبود . بدرک . مگه من ازآهنم . از سنگم ؟ نمیخوام بیشتراز این احساس خسارت و بی عدالتی و ظلم کنم . میخوام مثل افسانه برم زیر خاک و راحت شم . نامرد چقدر پست فطرتی تو ؟ اگه من یک غریبه بدجنس هم بودم نباید اینقدر در حق من بد میکردی چه برسه به اینکه ما 9 سال زندگی کردیم زیر یک سقف بودیم از همه بهم نزدیک تر بودیم . چطور ممکنه ؟ چی شد که این شدی ؟ اون چه دل سنگ و سیاهی هست که تو داشتی .چرا اینقدر با من بدی . من که بدی در حقت نکردم . یکبار نکشوندمت دادگاه بخاطر پول . بمیره دلم . دلم منو میکشونه دادگاه . بمیره احساسم . بمیره روح لعنتی نادانم . بمیره دلم .بمیره دلم . بسوزه عشق مادری . بسوزه دل . بسوزه دل .خسته شدم . خســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته . بمیرم و دیگه بخاطر بچم .بخاطر حق دیدن پاره تنم حقارت وخفت نکشم . کاش یک گوشه دیگه ازکره خاکی بدنیا می آمدم . خاک میشدم و زن نمیشدم . کاش بدنیا نمی آمدم . بابا چرا منو خواستی؟ مادر چرا منو کشوندی تو این ماتمکده . تو این بازار مکاره