به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


نمیگم که دیدنش سر صبح شنبه بعد از گذشت یک سال توی اون ماشین  شیک در حال رانندگی و یه دونه شوهر خندون در حال خوش و بش کردن و دیدن دخترش توی صندلی عقب ماشین  خیلی خوشحالم کرد ... چون هنوز اونقدر وارسته نشده ام که این چیزها به من اثر نکنه ... اما خوشحالم که تونستم خودمو کنترل کنم و فکر  آماده به راهم رو از هزار راه نرفته اش باز بدارم ...


 کسی که گریه ها واشک هاشو به جون می خریدم ... وقتی خودم توی غربت در اوج غم وتنهایی بودم ، روزهای بعد از طلاق اون بود که هر روز حرفهاشو به من ، میزد و من سنگ صبورش بودم ... از اینکه هیچ راه در آمدی نداره و مجبوره خیاطی کنه و هزار ویک بدبختی دیگه برام میگفت ومن ساده چه اشک ها براش می ریختم درحالی که اون توی خونه باباش و تحت حمایت دلسوزانه خانوادش و دخترشم پیش خودش بود ..... روزگار چیز عجیبیه .. این عجیب بودنش رو با تمام وجود لمس کردم ... چه جیزهایی تجربه کردم تو زندگیم ... وقتی خودم روبراه بودم به شوهرسابق گفتم که این دوستمه...... که الان مجبوره دوشیفت منشیگری وخیاطی کنه ... توی اداره ات استخدامش کن ... اینجوری شد که اون دوتا شدن همکار جون جونی همدیگه. رئیس و مرئوس ...سفر کاری به تهران و چابهار و... مهمونی های خانوادگیمون شروع شد ...

بیشترش دلم رو میسوزونه ، پس بذار به تاریخ بپیونده ماجرای اون دوتا و من با اون دوتا ... از بعد جدائیم ارتباطم بکلی باهاش قطع بود تا اینکه خواستگارش اومده بود اداره من برای تحقیق راجع به شایعات .... شایدم یک کم دلم میخواست بنشینم و با بدجنسی بگم آره بشین برات بگم چی دیدم . اما یک آن از گفتنش دچار نفرت شدم و حالم از خودم بهم خورد و سعی کردم نه تنها دروغ نگم بلکه راست ها رو هم نگم برای اینکه اون دوست سابق یک خواستگار خوب رو از دست نده بعدها به گوشم رسید که ازدواج کرده با همون آقا و حضانت دخترشم با خودشه وحتی با شوهر سابق من و زن جدیدش ارتباط خانوادگی داره ... کسی که زمانی اسم من از زبونش نمیافتاد و خودش رو تاابد مدیون من میدونست که باعث شدم تو یک اداره دولتی استخدام بشه اونم با مدرک دانشجوی لیسانس بودن .وجدانم راحته که هرگز در حق دوستم خیانت نکردم وتاجائی که از دستم بر اومد کمکش کردم.


الان اصلا ناراحت نیستم چون من همه اونا رو آزادانه بخشیده ام و اجازه داده ام که به راه خودشون برن .... به سمت بهترین خیر و مصلحتشون برن ... من اونا رو بخشیدم از ته قلب . اونا توی ذهن من جایی ندارن و ذهن و قلب من از وجود اونا پاک پاکه .باید باشه.... من فقط از وسط جمع اونا یک دونه گل زیبا و قشنگ ، یک تیکه از وجودم ، پسرم ، پاره تنم رو جا گذاشتم که میدونم تا دنیا دنیاست چشمم دنبالشه ... خدایا فقط اونو به من برگردون . خدایای عزیزم تو همه چیز رو زیبا آفریدی ، فقط ما آدمهائیم که بدی رو بوجود می آریم ... خدایا به اونا خوشبختی بیشتر و به من هم قدرت صبر و ایمان بیشتری عطا کن .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.