به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


هفته پیش رفته بودم روستا ، کوچه ها و باغ و توت و شاتوت و زردآلو  و گوجه سبز و بوی طراوت و آب قنات ... جای شما سبز ٬ خیلی خوب بود. اول صبحی از خواب بیدار شدم دیدم شاخه های درخت زرشک با برگهای نو وتازه از تو پنجره چشمک میزنن و مادر هم اون وسط مسطا داره سبزی تازه میچینه ، منم سر از پا نشناخته پریدم توی باغ ...

حال و هوای صبح و لابلای بوته های بلند زرشک و درختای گوجه سبز ... و سایه تاک انگور و بوته یاس و صدای گنجشکهای سحر خیز که لابلای درختا میپلکن چه نمایشگاه بی نظیری از طبیعت خداوندی بود ... با احتیاط از وسط کرتهای سبزیجات مادر رد شدم  و خودمو به درخت گوجه سبز گوشه باغ رسوندم و بدون شستن یک مشت چیدم وخوردم که بعدالظهر ٬کار دستم داد و رفتم اورژانس زیر سرم .

 مهم نیست چون کلی نشستم و با مادرحرف زدیم و خندیدیم و من از دیدن جعفری ها و تره ها و پیازچه های ترد و تازه و بی نهایت اشتها آور ، لذت بردم و یک سبد پر و پیمون چیدم که باخودم بیارم . صبحونه تخم مرغ و کره محلی ٬ نون تازه دست پخت مادر ٬ تره و ریحونهای باغ خودمون ٬گردوهای خودمون٬ مربای زرشک ... خدایا شکرت . من چقدر خوشبختم و نمی دونستم و حتی بیشتر اوقات فراموش می کنم . بعدش با ماشین رفتیم روستای زادگاه مادرم ... و زیارتگاهی که اون دور و براست . چقدر هوا خوب بود . درختهای انجیر و عنابی که سهم الارث مادر بودن و زمینهای بایری که من هیچوقت نمیدونستم مال مادر هستن رو دیدم .

 بعدش از تپه های اطراف بالا رفتیم و یه مقدار گیاه دارویی پیدا کردم و چیدم که اسم دارویی شونو نمیدونم .البته فکر کنم زیره سیاه و  کاکوتی واسطخودوس اسم دارویی بعضی هاشون بود . یا گیاهانی به اسم مستار یا گل زوفا که خواص دارویی فراوانی داره یا گیاه بومادران که بسیار تلخه و شدیدا برای گوارش و نفخ و روده خوب ومعجزه گره . یادمه پسرکم وقتی کوچولو بود همیشه برای دل دردهاش از این گیاه تلخ بهش میدادم وبی معطلی آروم میگرفت .

بعد که مقداری قدم زدیم دوباره برگشتیم و از توی مسیر رود فصلی که بین روستاها میگذره برگشتیم که کلی باغ وزمینهای متعلق به دایی ها رو دیدم و درختهای توت و زردآلو و فصل بهاری که داره جاشو عوض می کنه . دم ظهری برگشتیم . پیرمرد بابا از وجین کردن زمین چغندر برگشته بود و خسته وخاک آلود درحال پماد زدن به زانوهاش ... خندون بهم میگه : درخت گردویی که به اسم تو کاشته ام امسال نوبر داده ... (بابا به اسم هر کدوم از ما بچه ها دوتا نهال گردو کاشته بود) چه لذت بخش !

نشستیم به درست کردن چای و بعد بادمجون سرخ کردم و مادر کشک سابید توی تقارچه سفالی لعاب دار مخصوص شهرمون با گردو و  برای نهار کشک وبادمجونی خوردم که مزه اش یادم نمیره البته الان که مینویسم یک جور غم عجیبی توی دلمه ، بی دلیل . شاید بخاطر اینکه  چقدر از پدر مادر غافلیم  ماها ... چقدر از خواهر برادر غافلیم ماها... کسانی که هیچ کس دیگه جاشونو پر نمیکنه .

گاو مادر مریض شده بوده و قرار بوده سر زا بمیره .آخر سر گوسالشو با یک مریضی تو مایه های شکاف کام آدمی بدنیا میاره چون از اول لقاح مصنوعی داشته و ظاهراً همه گاوهای منطقه که بهشون آمپول لقاح مصنوعی میزنن یک گوساله معلول بدنیا میاوردن .خلاصه گاومون مریض میشه و مادر مجبورمیشه بفروشدش ...

سر سفره صبحانه وقتی از گاوش حرف میزد با گوشه چارقد اشکهاشو پاک میکرد . میگم : چرا گریه میکنی ؟ برو خداروشکر کن که از شر گاوداری و شیر دوشی راحت شدی ... میگه نه از وابستگی به مغازه و شیر فروش میترسم ... تو نمیدونی . دلم میسوزه برای مادرم ، بخاطر فروختن یک گاو که حتی باپولش کلی مسائل مادیشون برطرف میشه ، اشک چشمش جاری میشه . خوشبحال دل پاکش .... مادرم دوستت دارم ...

 بابا جان عزیزم، عاشقتم . از اینکه خوب نمیشنوی حرفامونو و من باید داد بزنم تا بشنوی  غصه ام میگیره .ازاینکه میبینم بابام یک کاغذ چک نویس توی دستشه و داره حروف انگلیسی رو تمرین میکنه با حدود 90 سال سن اینهمه عشق به یادگیری داره از شوق و شور و لذت لبریز میشم و دوست دارم با تمام وجودم در آغوش بکشمش . خدا شما رو برای من ، بچه نالایقتان ، نگه داره انشالله ،

  این بود رفتن یک روزه ام به روستا که برای دیدن پسرکم ( که همراه باباش رفته بود خونه بابابزرگ پدریش ، شهر خودمون) رفته بودم و ندیدمش و بجاش دیدار پدر و مادر نصیبم شد . خدایا شکرت .

***

پسرکم فعلن خوبه و دندونپزشک متخصص اطفال داره دندوناشو درست می کنه . فعلن یک جسله کار انجام داده . تا هفته بعد. خوشبختانه جلسه اول خیلی خوب پیش رفت و اصلاْ اذیت نشد.