به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


وقتی بچه بودیم این روزا ، ایام خرمن ناوی بود . خرمن ناویدن یعنی تمیز کردن و صیقل دادن سطح خرمن با نوعی گل رس چسبناک برای جمع آوری محصول گندم و عدس و نخود که باید تا خشک شدن و برداشت نهایی توی خرمن می ماندند .

 وقتی کف خرمن، رس اندود میشد دیگه در طول سه چهارماه فصل برداشت که محصولات مختلف به خرمن آورده و برده میشد شنی و شکسته نمیشد تا خاک و سنگ کف خرمن با محصول مخلوط بشه.

هرخرمن حدوداً بین سی تاچهل متری میشد که برای هر خانواده به نسبت مالکیت آب و زمین در روستا فرق می کرد ... ما سه تا خرمن برای رس کاری داشتیم . خرمن خودمون وخرمن عموهای بزرگم که شهر نشین بودن  و بابا در تمام سالهای بچگی ونوجوانی من ، جور زراعتگری زمینها واملاکشان رو می کشید .

 از چند روز قبل  مردهای روستا میرفتن از کوه های اطراف  اون گل رس خاص رو بار الاغها میکردن و می آوردن و به اندازه سطح خرمن پهن میکردن تا آماده باشه ... روز خرمن ناوی یک روز مخصوص بود که تو مسجد ده اعلام میکردن و همه مردم ده در اون روز باید خرمن هاشونو رس اندود میکردن . چون مسیرآب قنات رو فقط سالی یکبار در اون روز ‌عوض می کردن که به سمت خرمن ها جریان می یافت ... و اگر کسی جا میموند دیگه روز بعد آبی نبود تا کارش رو راه بندازه .. 

اونقدر روز زیبا و پر از شادمانی و خوشگذرانی بود که هیچوقت یادم نمیره . آب قنات توی جوی های بین خرمن ها جاری میشد . و هرکس باریکه ای به خرمنش باز میکرد وآب تمیز و زلال قنات وارد خرمن میشد و تل خاک رس رو گل میکرد و الاغها با هی صاحبشان، شروع میکردن به حرکت دادن ماله .

ماله چوب مخصوص یک متری بود که سطح زیرینش صاف وصیقل خورده بود و روش حالت تنه درختی  اش رو حفظ کرده بود و دوتا چوب باریک و سبکتر دیگه عمود بر این با ریسمان به یوغ پشت گردن حیوانها وصل بود که اون زبون بسته ها مجبور بودن ، ماله رو به همراه وزن بابا که روی چوب سوار میشد و با یک دست چوب گزی برای هی کردنشان و با یک دست افسار آنها رامی کشید دور تا دور خرمن راه ببرند تا خرمن صاف بشه .

 سر وصدای بچه ها و جنجال زنها و دخترها و صدای بلند کشاورزها برای حرکت دادن حیوونهای ماله کش فضا رو پر میکرد ... آب برای همه ... آبادانی بود . شادمانی داشت ، بازی داشت ، خوشی داشت .

 آب با گل رس چه مخلوط دلنشین و وسوسه کننده ای برای سرگرمی بود ... چیزی که خوب به ذهنم مونده صدای هی و هی و هی خاص و تکراری و بلندی بود که همه کشاورزها باهم فریاد میزدن و با ضربه آروم چوب گز الاغ هارو مجبور به تند رفتن میکردن...

تو اون روز سرگرمی ما بچه ها و بخصوص منی که تو خانواده معروف به بازیگوشی بی حد بودم٬ این بود که با پاهای برهنه و پاچه شلوارهای بالا زده چلپ و چلوپ کنان توی گل های نرم وخنک بدویم و با التماس از بابا بخواهیم که مارو هم سوار ماله کنه. البته که نمیشدچون اونوقت تغییر وزن روی ماله باعث ناهماهنگی در زیرسازی خرمن میشد و طبعاً‌کار رو مضاعف میکرد برای همین بابا برای فرار از نق ونوق ما ، گاهی پشت الاغ خسته بیچاره سوارمون می کرد و ما هم ظالمانه رو پشتش هچوهچو می کردیم تا تندتر راه بره ...  

مشکلی که بود اینکه فقط یک الاغ داشتیم برای همین مجبور می شدیم به ساحت خانوم گاو عزیزمان جسارت و بی حرمتی کرده و اونو در کنارالاغ به یوغ ببندیم که شدیداً بهش بر میخورد و در تمام طول کار نافرمانی و این بحثا ... اصلا با الاغ مظلوم همکاری نمیکرد و بیشتر دوس داشت از چوب گز تو دست بابا بخوره تا اینکه ننگ به یوغ رفتن با یک خر رو به جون بخره . اینم برای خودش معضلی بود البته همه گاوها اونطور بودن ...

 خلاصه گاو و الاغ بیچاره که عرق از سر و روشون می ریخت و هم از خستگی و هم از سنگینی یوغ چوبی سنگین که به گردنشون بود ، هین و هین عظیم وصدا داری می کردند دلمونو نمی سوزوند چون غرق درخوشی بودیم . 

تا لنگ ظهر کار همین بود که این حیوونا دور خودشون بچرخن و بچرخن و بچرخن . البته هم وسط کار استراحت میکردن و هم دم پوزه شان یک کیسه جو وخوراکی ای که درمواقع عادی نمی خوردند آویزون بود ولی خب هوا گرم بود و خسته میشدن دیگه .

هر چی هم بیشتر می چرخیدن کار سخت تر میشد چون کم کم گل های روان و رقیق ،  آبگیری وخشکیده میشد و چرخاندن ماله روی زمین گلی زور بیشتری می طلبید...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.