هروقت چشمم به مسواک کوچولوی زرد ونارنجی خرگوشکیش توی جامسواکی می افته ٬..........قلبم ناخودآگاه مییگیره و دنیا جلو چشمم تیره و تار میشه ... دلم نمیاد از اونجا برش دارم .. تا دوباره کی بیاد توی بغلم ؟
صبح بهش اس ام اس زدم که بیام دنبال بچه ؟ جواب داد:تو شهر نیستم .فعلن نخیر . (و چند تا تهدید قلدرانه و ریشخندانه دیگه از جمله : باز شاخ نشو برام .... کاری نکن از همین سر دلسوزی هم نذارم بچمو ببینی و....)