بیشتر وقتها از اینکه بیام واینجا درمعرض دید همه دیگران آه وناله کنم و زنجموره سر بدم از خودم خجالت می کشم ...به خودم میگم تو چقد حقیری ... درحالی که اصلش باید بزرگ باشی . دردهات رو تو دلت بریزی ... فقط خوشحالیت رو بروز بدی ... مث همه آدمای دل گنده ... حالا هرچند که دل کوچیک و زودرنجی دارم ولی همون دلمم میخواد که بزرگ باشه مث اقیانوس ... برای همین گاهی که میام نوشته هامو میخونم از زور خجالت زود میبندمش ... ولی برای اینکه یادگاری ازاین حال وروزهای تلخم بماند برای آینده ام ... پاکش نمیکنم . شاید ده سال دیگه اگه زنده موندم دلم خواست با خوندن این نوشته ها حس وحالم رو مرور کنم ... یا اتفاقات دیگه رو یادم نره ...خلاصه اینکه من نمیخوام انسان حقیری باشم با این دردهای بی اهمیتم .. توی دنیا درد و غصه های خیلی خیلی بزرگ تری هست ... من عاقل شده ام امشب و حالم خوبه .
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند