به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


کی باورش میشه داره توی زاهدان بعد ده سال برف می باره ... امشب ... الان ساعت دوازده آنچنان برف پر وپیمونی نشسته روی زمین که باور کردنش برام سخت بود .یکی ا ز دوستان بهم زنگ زد و گفت برو از پنجره بیرون رو ببین . منم که همه پنجره ها رو کیپ بستم جوری که چیزی ازتوش دیده نمیشه .ناچار از خونه زدم بیرون و وای همه جا سفید شده .چقدر بارش برف لذتبخشه .خدا امشب انگار رحمتت رو بر من نازل کردی .چقدر دلم شاد شد از دیدن برف .هرچند تنها هستم اما رفتم یک کم روی برف ها با لذت راه رفتم و گوله های برف که روی سر وصورتم میریخت رو حس کردم ... بعد ده سال ... دقیقا یادمه سال ۸۰ بود که یک برف قابل دیدن با چشم غیر مسلح بارید ... وحالا ... شاید من دارم خواب میبینم ؟ روی ماشینهای توی پارکینگ اونقدر برف نشسته خوشکل شدن که حد نداره... کاش تافردا صبح آب نشه بتونم یک عکس بندازم ازشون .خداکنه ادامه دار بشه ...خدایا ممنونتم .خیلی خوشحالم ...حلا نشستم دارم باخودم فک میکنم ٬انگار نه انگار ما یک زمانی بچه برف وسرما بودیم عین برف ندیده ها رفتار میکنم .... روزگاری نه چندان گذشته ٬شاید ۱۵ سال پیش ٬ تا کمر برف بود توی برفها راه باز میکردیم تابریم سر قنات ظرف بشوریم یا آب بیاریم با پاهای بدون چکمه و تن لرزان .شب که برف  می بارید همه نگران پارو کردن پشت بامها  توی اول صبح بودن ... روز که برف می بارید به فکر چوپان که الان تو صحرا با رمه گوسفندها چه میکند تا راه ده را گم نکننند وسالم گوسفندان مردم رو به ده برگردونه .ما بچه مدرسه ای بفکر راه بندان جاده می افتادیم که باعث جدایی ما و مدرسه ما توی ده بالا می شد ..... عجیب سختیهایی کشیدیم و به امروز رسیدیم .... آن روزگار به افسانه میماند امروز روز


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.