ای زمین ... ای زمان ... ای دنیا ... ای روزگار تو شاهد باش که دوهفته قبل از تعطیلات که خواستم برم ده .به اون نامرد گفتم بچه رو بده باخودم ببرم تا خواهر برادرام و مادر پدرم ببینندش .. گفت ما خودمون داریم میریم مسافرت...(بعد می بینمش که توی شهره با پسرکم٬ واصلاْ مسافرتی درکار نیست اما زبان به دهن گرفتم که اگر بگم تو رو دیدم فلان جا ٬ میگه تو برا ی من جاسوس گذاشتی. ) .... ای روزگار تو شاهد باش که پریروز براش اس ام اس دادم که بابا مامانم ۵۰۰ کیلومتر رو کوبیدن اومدن خونه من . بچه را بذار چندساعت بیاد پیش من تا اینها هم بعد یکسال نوه شان را ببینند ... با قلدری گفت : نخیر داداش منهم اومده دیدنم ... بچه رو نمیتونم بفرستم پیشت ...به پدر مادرت بگو فراموش کنن همچین نوه ای داشتند ...و درجواب اصرار من : برای خودت چونه بزن بدبخت ..نه برای پدر مادرت
نوشتم تا بیادم بماند... پسرکم