به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد

به رنگ سادگی

عشق الهی همه چیز را هماهنگ می کند و سرو سامان می بخشد


دختر گلم ... رسیدی خونه ؟  .. مدرسه خوش گذشت ؟.. بهتون کتاب دادن ؟ آفرین مبارکه مامان

استراحت کن تامن بیام بعد باهم کمک کنیم مشقاتو بنویسیم . عصری میبرمت پارک عزیز دلم..

فدای دخترم بشم ..

خانم معلمت این حرفو زد ؟  باریکلا مامان ...

 عزیز مامان خسته شدی ؟

 چند تا دوست پیدا کردی ؟

مشق تون چیه امشب ؟

فردا تعطیله مامان نمیخواد مشق بنویسی عجله نکن ...

عزیز مامان . نگرانت شدم از سرویس دیر اومدی ...

من یه ساعت دیگه میام خونه ...

 امروز زودتر میام ...

من دوساعت دیگه میام خونه .

با بابایی بازی کن تا من  بیام ..

عزیز مامان ...

قربون دختر نازم بشم .........

فدات بشه مامان...

دورت بگردم مامانی ....

کاری نداری مامان؟؟ ...

خداااااااااااااافظظظظظظظظظظ مامانیییییییییییی

مجبورم هر روز مکالمات تلفنی همکار هم اتاقیم تو اداره رو با دختر کوچیکش که کلاس اول میره بشنوم ...

باعشق حرف زدنهاشون ، اظهار حس مادرانه او با تنها بچه اش هر روز خونی به جگر من میکند که دلم می خواهد بلند شم و با رساترین  فریاد جیغ بزنم و تف کنم به هرچه ناکامی و بی عدالتی و ظلم توی این دنیای کثیفه...

نازنین پسر مظلوم و معصوم من زیر دست زن بابایی که دخترجوانی بیش نیست ... مدرسه رفتنش ، اولین نوشته هاش ، لباس فرمش ... شورو شوقش ٬ نادیده انگاشته میشود و  مادری این سوتر در حسرت در آغوش کشیدن جگر گوشه اش توی لباس فرم مدرسه ....

 همه اینها می گذرد بی مادر ... بی من ... پدر، مست سرخوشی از روزهای اول ازدواجش و زن پدر هم........ای دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. مرگ برتو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.